رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

"تجربه روزت مبارک" یا یادمانی برای روز "معلم"...

در روز هایی که دبستان مثلا درس می خواندیم روز معلم معمولا اینطور بود که وقتی معلم زنگ اول وارد کلاس میشد در یک اقدام خودجوس و نمادین با نهیب بر پای مبصر کلاس برجا بلند میشدیم و با صدایی که گویی تمام توان صدایمان بود فریاد میزدیم "معلم عزیزم روزت مبارک".

معلم های روزگار ما همیشه خسته بودند عموما شغل دومی داشتند که انگار خیلی جدی تر به ان فکر می کردند و امید ارزو هایشان انجا خلاصه میشد.معلم های دبستانم را خوب به خاطر داردم

کلاس اول اقای پناهی...الان لاستیک فروش است

کلاس دوم اقای جنوبی...مدتی در بنگاه های ماشین و خانه میپلکید و الان نمی دانم کجاست

کلاس سوم اقای اسدزاده...راننده کامیون بود و تا مدت ها هم ادامه داشت

کلاس چهارم اقای کردوانی (از عموزاده های پرفسور کردوانی معروف)مدتی رستوران دار بود و الان هم گویا

کلاس پنجم اقای محسنی که بوتیک داشت و هنوز هم دارد گویا

در دوران راهنمایی تعداد معلم ها زیاد شد و کمی تخصصی تر شد و این باعث شد انهایی راکه در کلاسشان بیشتر خوش میگذرد را به خاطر بسپارم علاقه به کارهای دستی و کاردستی های علمی اقای حصاربانی را در ذهنم خاطر انگیز کرد و چند تایی دیگر که خاصی نکردند و فقط درسشان را میدادند گاهی دیر می امدند گاهی نمی امدند و فوتبال توی حیاط سهم ما میشد از نبودنشان تا زنگ بعد.

اواخر راهنمایی تلاش برای رفتن به هنرستان هنر بی نتیجه ماند و قید بازیگری را زدم و با همان بی میلی از ریاضی و فیزیک و شیمی به دستور پدر جان رفتم رشته ریاضی کم بودند معلم هایی که ان سال ها برایم استوره شوند ولی اساتید ادبیات بی هیچ اقماضی بهترین بودند برایم...استاد قنبری که سال ها بعد در جریانات 88 به اعدام محکوم شد و بعد از 6 سال با مشقت تمام ازاد شد و اکنون کتاب مینویسد و نقد ها پراکنده و این اواخر که جویای احوالش شدم مرا به خاطر نیاورد.اقای عاشور مردی که هم ادبیات عرب درس میداد هم ادبیات فارسی.مردی که طرفدار خاتمی و اصلاحات و شریعتی و سروش بود و خیلی محافظه کار و کم حرف.اقای شکوهی مردی که ابتهاج را با او شناختم شعر های خودش را بعد ها در انجمن شعر شنیدم و وقتی فهمید که شعر و داستان مینویسم انگار پر در اورده بود ولی باز هم مرا نشناخت.اقای مهاجری مردی کوتاه قامت بذله گو و بسیار مهربان شعرهای خودش را برایمان می خواند و ادبیات را با لطافت درس میداد...

در کنار این معلم ها بودند انها که درس دادنشان با عشق بود و این عشق را در نگاهشان میشد ملموس دید.اقای جوینی که سه سال زبان انگلیسی اموزش میداد و البته هر وقت مرا میبیند با نام فامیل صدایم میکند و این ذوق وصف نشدنیست.استاد تاریخ اقای زندی که هم جغرافیا درس میداد هم تاریخ.یادم است که ما کتاب تاریخی را میخواندیم که عمادالدین باقی گرداوری کرده بود و استاد چنان تاریخ و جغرافیا را در کلاس بهم گره میزد که گاهی فراموش میکردیم کدام را درس میدهد.بی شک او باید استاد ادبیات میشد با ان لحن محکم و شمرده شمرده که کاریزماتیک بودنش را فقط میشد با صدایش فهمید.

ان سال ها در کلاس های درس من ادم دیگری بودم به شدت بیش فعال و منقلب و شیطون.و در خانه ادمیک ه یا چرند و پرند مینویسد در سر رسیدهای تاریخ گذشته یا شعر مینویسد یا مجله ها را زیر و رو میکند و یا لای کتاب های بایگانی پدر دنبال چیز دندان گیری بودم.

معلم های زندگی من خیلی هم پیگیر نبودند شاید میشد مسیر دیگری را بروم اگر انها میتوانستند ادم درون من را از لای مشغله های هر روزه شان پیدا کنند.ولی نشد انطور که باید میشد...

بعد ها به دنبال تجربه کردن رفتم و فهمیدم معلمی واقعی تر و فهمیده تر از تجربه نیست که ادم را به مسیری که میخواهد سوق بدهد.تجربه اموخته هایی برای من داشت که سخت بدست امد قیمت زیادی برای یادگیری گرفت ولی انچه را نصیبم کرد بی بدیل و منحصر به فرد بود.

تجربه مسیر سختی است تجربه برای هر کسی نسخه خودش را میپیچد تجربه در لحظه لحظه زندگی برای ادم حرف تازه ای دارد.

پس بهتر است بگویم تجربه عزیزم روزت مبارک ...


نظرات 1 + ارسال نظر
مارال شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 07:43 http://mypersonalnotes.blogsky.com

من عاشق معلم اول دبستانم هستم که هنوز ازش خبر دارم . بعضی از استید دانشگاه هم هیچوقت از خاطرم نمیرن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد