رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

تا کی غم این خورم که فردا چه کنم؟؟؟

شنبه ها معمولا اگر اتفاق خاصی پیش نیاد برای من عموما روزهای خوب هستن.البته به جز این روزها.

میخوام یه شرح واقعه بدم که یادم نره و این هیچ ربطی به شنبه و امروز تقریبا نداره.

16 سال پیش ما یه خونواده بودیم که خیلی مثل بقیه خونواده ها نبود.پدرم که مرد برای من که ان روزها 19 سال داشتم  و فرزند ارشد بودن انقدر ها سخت نبود.جنگ همیشگی با پدر تمام شده بود کسی به رفتار ها و امدو شد هایم گیر نمی داد برای خودم بزرگی میکردم و مستقل شده بودم با همه ی مشکلات درون خانواده زندگی مسیر بدی در پیش نداشت.سخت بود ولی جریان داشت.

جزئیات ان واقعا زیاد است.

پدر پشت فرمان سکته کرد.مادر و برادر ته تاقاری که در ماشین بودن زنده مانند.داداش کوچیکه ضربه روحی شدید خورده بود و معجزه اسا زنده مانده بود.مادر را با هزار بدبختی از گور برگرداندیم.بیمه ماشین یک روز بود تمام شده بود پس هیچ دیه به ما تعلق نگرفت.بیمه کارمایی هم به دلیل معوقات میرفت که نابود شود که با هزار بدبختی زنده اش کردیم.

از فامیل مادری با چهار دایی و سه خاله فقط یک شوهر خاله ادم حسابی دورمان ماند و از خانواده پدر با دو عمو و یک پدربزرگ دقیقا هیچ کس.این هیچ کس که می گویم دقیقا یعنی هیچ کس.

پدر بزرگ اعلام کرد که سهم پدر را به عنوان طلب یکی از بانک ها داده و دیگر توانی برای کار دیگر ندارد.حتی از رفت امد به خانه ما و پذیرفتن مسولیت شانه خالی کرد عمو ها هم که کلا پشم.

اوایل فکر میکردیم خوب کارخانه ای هست و زمین و چیزی و رفته رفته فهمیدیم پدر در شیطنت های دوران میانسالی اش همه را از بین برده دستش از دنیا کوتاه است ولی کسی فکر نمیکرد یک مرد 43 ساله با سه فرزند فیلش هوای هندوستان کند و دلش قنج بزند برای منشی خوش رنگ و لعابش که بعد ها کلاه بردار هم از ا در امد و انچه که مانده بود را جارو کردو بی نشان گم و گور شد.

خیلی شبیه فیلم شده ولی جزییات انقدر دقیق در خاطرم هست که این کلی گویی حتی یک هزارم ان روز ها نیست.

القصه که ما ماندیم اهی که در بساط نمانده بود و یک فوج طلب کار که ضامن وام های بانکی بودند از لحاظ قانونی ما هیچ مسولیتی نداشتیم و میتوانستیم با خیال راحت زندگی کنیم اما مگر می شود با خیال راحت زندگی کرد وقتی یک عده مدام برای تو ارزوی بد بختی میکنند؟مگر می شود اسوده بود وقتی خواب کسی پریشان است که خودش را محق میداند که تو مقصری؟

این ماجرا ها هنوز کش دارد...هر از چند گایه یکی از این بزرگوارند زنگ میزنند و یکی با تهدید یکی با التماس تقاضای برگشت سرمایه میکند واقعا چه میشود کرد؟

گاهی فکر میکنم حاضر بودم همان پدر با همان ویژگی هایی که داشت زنده باشد و زیر بار قرض وبدهی اما اینطور سیبل مردمی نباشم که فکر میکنند دنیا به کام ما شده و به کام انها نبوده...

دنیا جای عجیب و غریبیست،چرخش روزگار ادم را طوری عوض مکیند که حتی فکرش را نمی شود کرد.

بس که این سال ها این همه خاطره ریز ودرشت را مرور کردم مغزم رگ به رگ میشود.

گاهی دلم میخواهد جایی بروم که دست هیچ بشری به انجا نرسیده باشد .بروم و زندگی دیگری شروع کنم به دور از هیاهوی ادم ها به دور از حجم وسیع از خاطرات مزخرف سال های دور.

گاهی دلم میخواهد فقط بروم.بروم بروم بروم

نظرات 1 + ارسال نظر
مارال دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 14:15 http://mypersonalnotes.blogsky.com

روزای سختی داشتم ولی اینایی که گفتین واقعا بد بود واقعا . امیدوارم تا حالا رفع شده باشه . گرچه اگر هم بگذره آدم یادش نمیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد