رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

بماند برای بعد

حرف هامون رو زدیم و قرارهامون رو گذاشتیم.

قرار شد هرچی داریم و به پول تبدیل کنیم و من برم ینگه دنیا و اون هم بعد یکسال ونیم دیگه اگر نخواست برای ارشد بخونه پاشه بیاد.تا قبل عید باید کارهام و ردیف کنم.خیلی کار دارم اونقدر که نمیدونم باید چکار کنم.خسته شدم از بلاتکلیفی میخوام برم و یه زندگی دیگه رو شروع کنم یه جور دیگه

ما ازموده ایم در این شهر(کشور) بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

به هیچ چیز دیگه فکر نمیکنم.8 ساله که هی امروز فردا میکنم هی امسال و سال دیگه و هر سال بد تر از قبل.

یه روزی شاید ایران ازاد بشه شاید نظام عوض بشه ولی من دیگه اون ادم سابق نمیشم . میخوام برم که هرگز برنگردم میخوام برم که رنگ و حرف و نگاه این مردم و نبینم و نشنوم و حس نکنم.

چند روزه که با تپش قلب شدید میخوابم با اضطراب با حس بد با حال داغون و انگار هیچ چیزی حالم و خوب نمیکنه.میدونم که حتی رفتن هم حالم و خوب نمیکنه.

ادم ها وقتی روز به روز بزرگ تر میشن بار غصه هاشون هم سنگین تر میشه و یه جایی دیگه نمیتونن و کم میارن.

از خیلی چیز های بعد از این تصمیم میترسم اما دیگه ترسیدن کافیه دیگه بسمه

باید دل رو  به دریا زد

میخوام تنها باشم

گم شم تو  ابرا

برم دیووونه باشم باقی عمرم

فوقع ما وقع

بعضی ها ذاتا پیش بینی کننده بدنیا میان.مثلا چند روز پیش با صمیمی ترین دوستم راجع به اتفاقی حرف میزدیم و اون بهم هشدار داد که این حتما فلان اتفاق خواهد افتاد و شر خواهد شد.

گاهی ادم حرصش میگیرد که این ادم ها چرا اینقدر خوب میتوانند تحلیل کنند و وقتی تو این ادم ها را کنارت داری چرا باز هم مسیر اشتباه را انتخاب میکنی.گاهی یک لجبازی ساده است.گاهی یک حس کور احمقانه گاهی حتی هیچ چیز نیست .

بدترین مدلش همین است.وقتی دقیقا میدانی که هیچ چیز نیست.از هیچ چیز انقدر که باید شکه نمیشوی حتی وقتی که طرف از پشت گوشی خیلی حرفا میزند تو فقط گوش میدهی ساکت و بی خیال مثل دیوانه ها.

قرار بود این هفته برای کنسرت برم یاسوج اما انقدر خسته و بی رمقم که انگار دلم بخواهد برای سال ها هیچ جاو هیچ کس نباشم.


شب

یه فراخوان ادبی برام اومده با موضوع شب .

فکر میکنم شب ،یه سبک زندگیه یعنی میشه بصورت مستقل اعلام جودیت کنه.شب دقیقا برای من هر زمانی که خورشید به وضح دیده نمیشه.مثلا اگر صلات ظهر باشه و هوا ابری طوری که خورشید دیده نشه برای من شب محسوب میشه.عموم روزها با خورشید میونه ی خوبی ندارم.از  روشنایی فراری ام.البته شاید به خطر نیمه یا تمام تاریک ذهنم باشه.جایی که اجازه میدم هر رویایی شکل بگیره هر محالی رو اونجا خیال میکنم هر تخیلی رو جان میبخشم.و قادعتا چون تاریکه خودمم هم گاهی چیز خاصی نمیبینم فقط حسش میکنم.تصویر ذهنی ما از اینده شاید خیلی روشن نباشه اما میتونیم حسش کنیم.مثلا حس میکنیم که داریم به گا میریم شاید بریم شاید هم نه ولی حسش ازار دهندس.یه جا خوندم که ترس فقط یه حسه اما شجاعت کاری که انجامش میدی.بالفعل شدن تخیل خیلی کار سختیه.مثلا من ده ساله تقریبا به فکر رفتنم اما نمیرم به هر دلیلی.ولی حس ترس از اینکه موندم و حالا باید چه بکنم سال هاست که تمام توان من و تحت شعاع خودش قرار داده.یه دوستی داریم که هر یک ماه درمیون با یه نفر رل میزنه بعد به دلایل موهوم بهم میزنه حد فاصله رابطه ها رو میاد و با من درد و دل میکنه و تو دوران رابطه ها خبری ازش نیست.اخرین رابطه اش که هنوز یک ماه نشده و ادامه داره پسره یک ادم معروف ورزشیه.همیشه از ادم هایی که بهش نزدیک میشن میترسه که برن و نباشن ودقیقا همین میشه.قدرت ترس انگار از انجام عمل شجاعانه بیشتره.یعنی وقتی کاری و هرچند احمقانه انجام میدیم به هر حال انجامش دادیم ولی وقتی ترس از انجامش و داریم در واقع خیال نتیجه بد بیشتر ازار دهندس چون در بدتری شرایط میشه یک درصد برای موفقیت احتمال گذاشت که وقتی میترسیم اون یک درصد رو هم نمیبینیم.

شب دقیقا چیز شبیه ترس های ماست.تاریک و محتمل.مملو از ترس ها و یواشکی ها.مملو از پیچیده گی ها مملو از خاطره ها.

سمت تاریک کلمات درون ذهن ما همیشه برای ازار دادن شب را انتخاب میکند.حرف هایی که روزی زده ایم کار هایی که روزی انجام داده ایم یا حتی نزده ایم و نکرده ایم و دلمان میخواسته که طور دیگری باشد دقیقا شب ها سراغ ادم میاید.

شب چیز خیلی ترس ناک و غم انگیزی است.ولی بی نهایت دوست داشتنی.کاش تمام دنیا شب بود و تاریک

چیزی شبیه به اگاهی ازار دهنده

توی جلسات ان ای که مربوط به ترک اعتیاده بارها و بارها شرکت کردم به عنوان یک به اصطلاح معتاد البته از نوع اعتیاد به مواد مخدر.

اولین درس:هرگز نمیتونی ادای یک معتاد رو در بیاری

دومین درس: هیچوقت نمیتونی مثل یک معتاد بازی کنی

پ.ن:معتادینی که من دیدم در هیچ فیلم وسریالی ندیدم...

سومین درس :تکرار یک اشتباه با فکر رسیدن به یک نتیجه متفاوت چیزی جز حماقت نیست.

در واقع مثال جسله ایش این میشه که فکر با خودت که من مثل فلانی کارتن خواب نمیشم یا از ریخت نمی افتم.اعتیاد تو رو شکست خواهد داد.

یه روز با یه دوستی از ادم های پاکی بالا حرف میزدم.میگفت همه ی ادم های کره زمین اعتیاد دارن تنها فرق ماها با اونا اینه که ما مواد هم میزدیم.اعتیاد به سکس اعتیاد به دروغ اعتیاد به دزدی اعتیاد به خودارضایی و تمام این اعتیاد ها اگر ادامه دار باشن زندگی ما رو نابود خواهند کرد.باید یه جا ترکشون کرد.

در طول زندگی بارها پیش میاد که تغییر میکنیم اما در لایه های زیرین دلمون همون ادم سابق رو میخواد.

تمام ادم هایی که با ما وارد رابطه میشن اثری بر روی ذهن ما میزارن.حتی رابطه های به ظاهر ساده و معمولی.کافیه کمی هم محبتشون جذبمون کنه کمی بهشون علاقمند بشیم تازه اگر فرض کنیم که تمام این ها نیت رابطه جنسی رو نداره،باز هم رفته رفته بهشون اعتیاد پیدا میکنیم.

اصلا اینا رو برای چی میگم...

بعضی ها میتونن خودشون رو اروم کنن بعضی ها با اعتقاد هایی که شاید از نظر من تخمی ترین شکل ارامش گرفتن باشه خودشون رو اروم میکنن به دم دستی ترین و احمقانه ترین شکل ممکن خودشون رو گول میزنن در هر حال این توانایی کمی نیست.

بزرگ ترین دلیل حال بد من این روزا بلاتکلیفی از اینده و بی هدفی هر روزه است.دارم باهاش مبارزه میکنم ولی احتمال هیچ چیزی و از خودم نمیگیرم.ته زندگی مرگه و نیست شدن پس گاهی احمقانه ترین شکل زندگی منطقی بودنه.نمی خوام منطقی باشم.نمی خوام وقتی پیر شدم لبریز از حسرت هایی باشم که خودم یا حتی دیگران باعثش بودن.دلم یک ارامش تموم نشدنی میخواد یعنی یه احتمال غیر ممکن حتی بعد از مرگ هم ما در ارامش نخواهیم بود.

چرا تموم خریت های من باید از سه شنبه ها شروع بشه؟؟؟

قضاوت کردن کار راحتی خیلی راحت

به قول رضا کیانیان توی فیلم خانه ای روی اب وقتی انتظامی بهش گفت مادرت زن نجیبی بود بهش گفت نجیب بودن وقتی معنی پیدا میکنه که شرایط نجیب نبودن و داشته باشی و بخوای که نجیب باشی مادرمن چیزی  جز نجیب بودن بلد نبود

بی هیچ انتظاری

از اولش که هیچقوت قرار نیست بد تمام شود.گاهی هر کاری هم که بکنی بد تمام میشود.پس بی خیال اینده اخرش هرچی بشه فرقی نداره.من خیلی وقته هیچ انتظاری از اینده ندارم