رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

در حال طی شدن

خیلی خسته ام و چرک سینوس ها که اود میکنه ادم رو روانی میکنه ...

سردرد دارم چه سر دردی...

خبر اول اینکه هنوز در ماشین و درست نکردم یعنی اصلا وقت نکردم...

خبر دوم برادر وسطی داره طلاق میگیره ...

از بد قولی همکار ها هم فعلا اعصابم خورده

چند تیکه لوازمی  که میخواستم رو هم گیر نیاوردم

اجرا کار هم افتاد برای اواسط مهر و من هنوز نتونستم سر تمرین ها برم...

اینقدر وقت کم دارم و نمی دونم چه کار بکنم که سر دردم بدتر شده.

میدونم دو ماه دیگه اینطوری نیست اما همه ناراحتیم از اینه که چرا وقتی باید خوب باشه نیست و هی بد و بدتر میشه...

خیلی خوابم میاد در حد مرگ و حالا باید یه مصافت 150 کیلومتری رو هم رانندگی کنم و این از همه بدتره...

دری که زانتیا رفته توش خوب بسته نمیشه و مدام بوق میزنه حین رانندگی اگر اتفاق خاصی نیافته احتمالا توی هفته اینده برم برای درست کردن درب سمت شاگرد قسمت عقب...

کلا کار روزگار اینطوری که صبر میکنه تو برنامه ریزی کنی و بعد مدام برینه وسط برنامه هات و تو عملا هیچ گهی نمیتونی بخوری تازه اگرم بخوری چیز عجیبی نخوردی نهایت گوه خوردی...در حد زندگی شیرینه الان برام...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد