رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

حوالی هوای افتابی

امروز بعد از دو روز باران مدام یک افتاب بی رمق اسمان را روشن کرده بود. کم کم که هوای رو به تیره گی شب میرفت سرمای استخوان سوز کویر رخ نمایان کرد.داشتم زیر نور افتاب کم رمق قدم میزدم ،یک جایی و منتظر یک کسی بودم که شفاف بودن اسمان عجیب فکرم را درگیر کرد.

باید ابری بشی بعد بباری مدتش مهم نیست شاید روز ها شاید هفته ها شاید ماه ها طول بکشه ابری بودن و بارانی بودن.اما بعدش انگار روز اول خلقت را شاهدیم.همه چیز نو میشود همه چیز شفاف میشود.اما دیگر گرم نیست سرما استخوان میترکاند.شاید خیلی فانتزی شد اما به این فکر کردم خیلی زیاد فکر کردم.به سرمایی که به شکل غم انگیز سیگار میچسبید در ان.به باران شدید روزهای قبل.به هوای ابری و دلگیر روزهای گذشته.

....

یه چالش بود که قرار بود عکس ده ساله رو بزاریم.رفتم گشتم تو عکسام و چقدر دلم برای خودم تنگ شده.منی که دیگر شبیه ده سال پیش نیست.

دارم به عکس های ده سال بعد فکر میکنم.اگر زنده باشم اگر نفس بکشم.امیدوارم ده سال بعد دلم برای این روزها تنگ نشود.امیدوارم این روزها زود تر تموم بشن و افتاب گرم دوباره پوستم رو لمس کنه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد