رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

گذشتن از گذشته

دیشب هم به روال فیلم ایرانی دیدن ادامه دادم و دو تا فیلم دیدم.

اولی حریم شخصی:

نمی دونم چرا فیلم ساز های ما اینقدر از فضای کنونی جامعه دورن؟چرا نویسنده های ما از ادم هایی میگن که انگار وجود خارجی ندارن؟ادم های توی این فیلم ها که انگار میخوان یه کپی متفاوت باشن از فرهادی مدام دارن بین نشون دادن حقیقت و پنهان کردن اون پشتک و وارو میزنن.

فیلم با سفر 5 نفر به ویلا شروع میشه .بعد یه صحنه های بازجویی مثل فیلم لانتوری نشون میده و میفهمیم یک نفر مرده یا کشته شده.یه مردی ادای لاشی ها رو بازی میکنه یه مردی هم ادای باغیرت ها رو یه زن پاک دامن با گذشته ی مبهم یه زن خاکستری یه نووجون که قرار نشون دهنده قشر تین ایجر باشه.

فیم و باز نمیکنم که اگر کسی خواست ببینه لوس نشه چون به اندازه کافی لوس هست.اما واقعا دیگه تو این کشور وجود داره که بتونه فکر کنه به قصه های قبل ازدواج یه نفر دیگه ؟حالا فکر نه بگم حساسیت عصبانی شدن ...یه اتفاقاتی در گذشته افتاده بعد به خاطرش یه اتفاقی در حال بی افته ...نه اینکه نباشه اما واقعا شاید در حد فکر و غمگینی و ناراحتی باشه و بعد از چند روز انگار فراموش میشه؟

خیلی هستن که هنوز گذشتشون داره دنبالشون تو اینده میاد و دارن باهاش زندگی میکنن.با گذشته شون میخوابن ،بیدار میشن.میخندن وغصه میخورن.اما هیچ فیلمی نمی تونه نشون بده .

ادم های امروز حوصله کنکاش گذشته رو ندارن برای دونستن نمی پرسن برای وقت گذرونی میپرسن.یه دوست دهه 70 داریم که تا حالا چند تا رابطه داشته اصلا براش مهم نیست طرفش قبلا با کی بوده و در چند تا مورد اصلا براش مهم نبوده طرف هنوزم چیزی تو سرش هست یا نه فقط به فکر میکنه که اونطور که میخواد رابطه هاش پیش برن ...نه از سکس میترسه نه از ابرازش ...یادم میاد جوونی های من خیلی هیجان بیشتری داشت برای رفتن تو رابطه ها عذاب وجدان بیشتری داشت برای جدایی ها.ولی امروزی ها اصلا اینطوری نیستن.

اگر خواستین فیلم و ببینین و یکم از این دور بودن فیلم ساز ها از جامعه امروز حرص بخورین...

فیلم دوم جشن دلتنگی:

نکته های مثبت زیادی داره...تقریبا به جامعه امروز و فضای مجازی که زندگی ما رو تسخیر کرده نزدیکه و ادمهاش واقعی ترن.پایانش تلخ و قابل پیش بینی بود و ستاره هاش دوست داشتنی برای من ...

واقعا چقدر وقتمون رو صرف دنیای مجازی میکنیم ؟

دنیایی که میدونیم همه چیز اونطوری نیست که ادم هاش برامون میگن یا استوری میکنن یا توییت میکنن یا پست میزارن.کپشن ها خیلی کمتر تلخی را نشون میدن و همه انگار در یک خرمی خاصی به سر میبرن .یک تلاش بیهوده برای شادی ناپایدار ...یک سرگشتی و شلختگی مداوم...

داستان ادم هایی که بادیدن لایک هاشون لبخند میزنن و در واقعیت تلخی هاشون رو قایم میکنن...و باز هم ادم هایی که گذشته های عجیبی دارن و حتی با گذشت سال های زیاد هنوز دارن با یه چمدون زهوار در رفته از خاطره های گذشته این طرف و اون طرف میرن...

دیشب حدود ساعت 4 صبح شب برای من تموم شد و صبح از حدود ساعت 11 روز شروع شد.

بدی فیلم های ایرانی اینه که شبا ما رو میبره تو موقعیت های خودمون توی روز های بدمون تو غصه هامون و صبح ها همون موقع که بیدار میشیم اول ابید یه سیگار ناشتا بکشیم که تلخی ها رو دود کنیم تو هوا و بعد تازه روز برامون شروع میشه.

امروز احتمالا بشینم رادیو چهرازی رو گوش کنم هر 21 اپیزودش. اصلا پاییز که داره میاد انگار فقط باید این و گوش داد ...

پاییز که میاد ادم یاد رفتن ها میافته ...به وسطش که میرسیم رفتن به اوجش میرسه.مثلا9 ابان.روزی که دستگاه ها رو از پدر کشین و یه چهره سرد رو گذاشتن توی یه قبر ...نه بغض دارم نه دلتنگی ...یه حال خاکستری دارم یه عذاب وجدان که شاید میتونست طور دیگه ای باشه ...مثلا اون روز میتونستم باهاشون برم و لج نکنم...میتونستم ناراحتی های چند روز قبل و فراموش کنم و به جای سرکشی و غرور جوونی به این کفر کنم که پدر با اون حالش نباید پشت فرمون مینشست...یا همون موقع سر خاک باید میرفتم و جنازه رو میذاشتم تو قبر به جای اینکه خودم و قایم کنم تو ماشین و ادای ادم های شوک زده رو در بیارم.اخرین باری که پیرهن مشکی پوشیدم دقیقا همون روز بود9/8/81.همون روز هم درش اوردم.تقریبا هیچکدوم از خانواده ما سر قبر نبود ...مامان بیمارستان بود.بردار وسطی کنار من نشسته بود و برادر کوچکتر خانه یکی از اقوام.

پاییز که میاد من شروع میکنم به مرور خاطره های اون شب.پر رنگ ترین خاطره ام از گذشته همون روزاست فقط همون دو یا سه روز ...نه هفت و چهل چیزی یادم مونده نه حتی از سال و سال بعدش و سال بعدش.فقط یه سال مراسم سالگرد پدر پدر میاد و شروع مکینه از زمین و زمان چرت وپرت بافتن و من فیلم میگیرم به یادگار اون و بیشتر یادمه.چند سالی هست که حتی برای سالگرد هم سر خاک نمیرم.کلا نمیرم.فکر میکنن رفتن اونجا چیزی جز درد بیشتر برام نداره و کاری هم برای اموات انجام نمی دهن.کلا مرده چیز خاصی نیستن.اونها تموم شدن و ما هستیم که اونها رو ادامه میدیم...

پاییز که میشه یاد عاشقی ها هم میافتم.یاد جوونی کردن هام.یاد حرف های شاعرانه و عاشقانه ...یاد ...

پاییز که میشه هممون رنگ عوض میکنیم.یکم به تنظیمات کارخانه بر میگردیم و تا میایم عادت کنیم سرمای زمستون همه چیز و از یادمون میبره و با بهار سبز میشیم.

پاییز که میشه ...

پاییز که میشه...

پاییز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد