رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

نفت ، طلا ، الماس ، خون

Blood Diamond

یه فیلم درد اور دیگه ...البته کمی قدیمی و آشنا برای همه ملت های تحت سلطه...

توی این فیلم میفهمی دیکاپریو  بی خودی نیست که اینقدر مشهوره و چرا قابل احترامه.برای افریقا برای الماس ها و برای ظلمی که به ادم ها میشه میتونی توی این فیلم زجر بکشین...

دیالوگ تاثیر گذار فیلم جایی که دیکاپریو میگه "فکر میکنم دیگه خدا از ادما قطع امید کرده".

ما کی وقت کردیم اینقدر ظالمانه به دنیا نگاه کنیم؟کی وقت کردیم اینقدر بی شرف بشیم؟کی وقت کردیم منابع رو با خون ادم ها تاخت بزنیم؟کی وقت کردیم ؟

وقتی هابیل به خواهراش تجاوز میکرد ؟؟؟

وقتی حواریون مسیح رو به صلیب کشیدن؟؟؟

وقتی محمد نسل کشی میکرد که اسلام رو گسترش بده؟؟؟

نشین برام از مهربانی ادیان بگو نشین برام از خدا بگو نشین برام از بهشت بگو ،چون اونوقت من سوال های مهمتری برام پیش میاد؟؟؟خدا چرا این همه زشتی رو خلق کرد؟؟؟چرا این همه ظلم رو پدید اورد؟؟؟چرا برای ادم ها ارزش قائل نیست؟؟؟اگر دین داشته باشم مورد تجاوز قرار نمیگیرم؟ایدز نمیگیرم؟گرسنگی نمیکشم؟رستگاری در لجن چه فایده ای داره ؟رستگاری در بدبختی؟رستگاری در فقر؟ اگر اینطور بود چرا محمد خدیجه رو به خاطر ثروتش گرفت و 70 زن بعد از اون اختیار کرد؟ چرا مسیح معجزه نکرد تا مردم گمراه نشن؟چرا برای هابیل خدا زنی دیگر خلق نکرد تا با محارمش رابطه برقرار نکنه؟

من وقتی فیلمی میبینم که دردم میگیره مدام از خودم سوال میکنم پس این خدایی که شما میگید کجاست ؟؟؟ یه خدای کور و کر به چه درد ادم ها میخوره ؟؟؟یه خدایی که خوابیده یا خودش وبه خواب زده تا روز رستاخیز به چه کار بشر میاد ؟؟؟

پ.ن:418 سال پیش "جیوردانو برونو،فیلسوس ریاضی دان منجم و شاعر دوران رنوسانس بابت نوشته های علمی فلسفی و الهیاتی ش در اتش سوزانده شد...برید راجع بهش یکم بخونید بد نیست اما نکته جالب اینجاست که هنوز کلیسا از تصمیم 400 پیشش دفاع میکنه و میگه انگیزه هاشون صلح دوستانه بود فکر میکنی فقط مسیحیت اینکار و میکنه پس بدون که در همین ایران اسلامی دو هفته پیش رئیس یکی از شبکه های صدا و سیما بعد از انقلاب رو به جرم عقاید فرقه ای اعدام کردن و هر روز بی سر و صدا ادم های بسیاری رو به جرم های مختلف و مزحک محکوم میکنن و یا بی سرو صدا خودکشی شون میکنن...

در محل حکم "جیوردانو" مجسمه ای ساختن که با خشم به سمت واتیکان نگاه میکنه ...

پ.ن: مثلا قراره تحلیل فیم باشه ولی فعلا که روان پریشی های منه.{اسمایل}

دولت ها و ملت ها

Kill the Messenger 2014

تاثیر گذار تاثیر گذار تاثیر گذار

بعد از تمام شدن فیلم بغض مثل حناق چسبیده بود به گلوم.

چون تعریف فیلم چیزی از جذابیتش کم نمیکنه یکم توضیح میدم.ماجرا در مورد یک خبر نگار به نام گری وب هستش که در دوران کلینگتون به رابطه وارد کردن مواد توسط عوامل سیا می پردازه و روند پیگیریش رو توضیح میده.و خوب پایان مثل زهر مار تلخه.

اما نکته/هر دولتی کثافت کاری هایی داره فرقی نداره امریکا یا ایران ...اما جمله ی کلیدی فیلم برای من...یه جایی از فیم یه شخصیتی میاد سراغ قهرمان فیلم و بهش میگه حاظر نیست به طور رسمی  شهادت بده ،خبرنگار ازش میپرسه تو واشنگت میدونن چیکار میکنی و جلوت و نمیگرن ؟ طرف بهش میگه "همه چیز به فساد مربوطه،ادم به قدرت جذب میشه بعد به قدرت معتاد میشه و بعد قدرت اون و میبلعه"

قدرت طلبای داخلی بد نیست از این فیلم ها هم ببینن...

در هر حال دیدنش رو به شدت توصیه میکنم.

راستی وقتی تو امریکا سیا برای تامین بودجه جنگ حاظر میشه مردم  خودش رو معتاد کنه چرا نمیشه فکر کرد که سپاه این کار و در ایران نمیکنه ؟؟؟یاد این اتفاق افتادم...چند وقت پیش یه دزد از همه جا بی خبر ماشین سردار رادان را میدزده و به نیم ساعت نمیکشه به قول خود که دستگیر میشه یا کولبر هایی که راحت لب مرز هدف گلوله قرار میگیرن بعد صد ها تن مواد ریز و درشت وارد کشور میشه و انگار نه انگار... ازار دهنده است .

اما نکته جالب فیلم این که با تمام مشکلاتی که برای گری وب ایجاد میکنن انجمن خبرنگاران جایزه خبرنگار سال رو بهش میده و به نوعی از افشای حقیقت دفاع میکنه...یاد خبرنگار های خودمون افتادم که خیلی راحت دستگیر و زندانی میشن و هیچ کس پشتشون نیست و یا یه جای دیگه دادستان به قاضی میگه توجه داشته باشین که این به صلاح امنیت ملی نیست و قاضی بهش میگه اگر امینت براتون مهم بود نباید وارد بازی میشدید این یعنی قاضی مستقل و پاک چیزی که قطعا در کشور اسلامی ما وجود خارجی نداره نه مستقلش نه پاک.

ما هرگز نمیتونیم مثل امریکا باشیم ما نمیتونیم مثل هیچ کجای دیگه باشیم ما محکومیم که در این مقطع تاریخ تا وقتی که نمیدونیم چقدر طول بکشه در این مرداب پلشت روزگار سپری کنیم...ایندگان این سرزمین ما را لعنت خواهند کرد بی شک.

خون ارزان ترین نوشیدنی تاریخ

Interview With A Vampire

یه فیلم پر بازیگر و قدیمی و خوب از اسمش هم معلومه دیگه .خون آشام و تاریخ امریکا.

مگه قراره همه فیلم های فاخر دنیا رو من ببینم ؟خوب گاهی دلم میخواد خاطرات خون آشام ببینم.یه عالمه جمالت فلسفی یه عالمه تصویر از زندگی و مرگ.در کل به هیچ وجه این سبک رو دوست ندارم اما از دیدنش هم اجتناب نمیکنم.واقعا چی میشد ما نامیرا میشدیم؟کسی نمیدونه ...خواستین ببینین چیزی و از دست نمیدین چون میشه جملات خوبش رو شنید و لذت برد.در هر حال فکر کنم اینم اخرین فیلم امشب بود و الان وقت کتابه.

از اون عادتا که گفتم میخوام نهادینش کنم شبی 15 دقیقه (فعلا) کتاب خوندن و بعد خوابیدن است

مواظب خوبی هاتون باشین...

سوزن های گیر کرده

The Scribbler

Sucker Punch

دو تا فیلم روانشناسی...شاید با اولی خیلی ارتباط بر قرار نکنین چون مرز بین تخیل و واقعیت با لایه های روانشناسی یه جور میخوام توضیح بدم که فکر کنیم مثلا من خیلی منتقدم...شخصیت هر دو تا داستان دختر هستن.نمی دونم چرا تو این فیلم ها اکثر مشکلات روانی مال دختراست(دو نقطه خط پرانتز باز) به هر حال فیلم اول خیلی چنگی به دل نزد تکلیف ادم با داستان مشخص نیست و اخر داستان سمبل میشه اما نکات روانشناسانه خوبی مطرح میشه اگر دیدین و خوشتون نیومد به دل نگرین چون نمره کلیش هم زیاد بالا نیست...

 در مورد فیلم دوم خیلی حرف دارم...ولی اگر رفتین و سرچ کردین و پوسترش و دیدین گول نخورین...این فیلم بر خلاف ظاهرش و چیزی که میبینید نه فیلم جنگیه نه فیلم اکشن یه درام دردناکه مشکلات روانشناسی و شاید باور نکنید اما من اخر فیلم بد جور شوک شدم به ندرت از انتهای فیلمی غافلگیر میشم اما این فیلم در انتها من و تکون داد....

نمی دونم وقتی ببینی چه نظری خواهید داشت اما یه جمله تو ذهنم تولید کرد دقیقا وقتی فکر میکنی رهایی فرا رسیده وارد قفسه بعدی میشی دقیقا همونی که فکر میکنی کلید ازادیت دستشه زندان بان تِ.

یه وجه اشتراک اکثر فیلم های خوب اینه که به بهترین شکل ممکن شعار میدن...اما طوری اینکار و میکنن که برداشت ادم ها خیلی اوقات متفاوت از نگاهشون به فیلمه...حالا وقتی دیدین شاید بهتر متوجه بشید..توضیح در مورد داستان ندادم که کنجکاو بشین برین ببین...

یه نکته :از دیدن فیلم های فانتزی  غافل نشین فیلم های کودکانه زیاد ببینین ...

دیروز و دیشب دو تا فیلم کودکانه دیدم که فقط اسماشون و میگم و اگر دوست داشتید یکم بچگی کنید حتما ببینید

1/The.BFG.2016 در سبک غول های مهربون

2/Petes.Dragon.2016 اینم در سبک یه اژدهای مهربون

این فیلما رو با خانواده هم میتونید ببینید مشکل ندارن(اسمایل)

حالا چرا قفلی زدم رو تحلیل فیلم ؟ چونکه خوب من هی دارم فیلم دانلود میکنم و میبینم و پاک میکنم پیش خودم گفتم بهتره که لااقل یه جا ثبتش کنم برای جریده عالم و دوام ما...

ضمن اینکه میخوام تمرین تحلیل کنم و بنویسم و شاید زمان که بگذره پیشرفت کنم

برم برای فیلم بعدی...

این طوری مجبورم زود به زود بیام



روز مرگت مبارک

اسم فیلمی که الان دیدم...Happy Death Day

داستان فیلم ظاهرا ترسناکه اما خیلی برام جالبه که تعریف دنیا از ترس چیزی فراتر از حد تصور ماست.نمی خوام فیلم و لو بدم ولی خوب مگر چند نفر این نوشته رو میخونن که حالا بخوان بگن ای بابا چرا گفتی ما میخواستیم ببینیم و مگر چند تا فیلم باز میشناسم کلا که به دل بگیرن؟در هر صورت کامل نمیگم که اگر اتفاقی این وبلاگ و خوندی لذتش برات کم نشه...

بریم سراغ داستان فیلم.درباره دختری که روز تولدش با مرگ فجیع تموم میشه اما هر بار زنده میشه و هر دفعه سعی میکنه قاتل رو شناسایی کنه و در اخر ...خودتون ببینیند

اما جاذبه ش برای من...روابط دختر با پدرش خوب نیست  و مادرش رو هم از دست داده.توی یکی از این برگشت ها جواب تلفن پدرش رو میده ازش بابت اتفاقات گذشته معذرت میخواد و بهش میگه دوسش داره...

یه دفعه به ذهنم خطور کرد کاش میشد من هم برم به یک روز قبل از مرگ پدرم و بابت کم و کاستی هام ازش عذر بخوام.کاش میتونستم بفهمم دقیقا داره چیکار میکنه ازش میپرسیدم؟کاش میتونستم بفهمم این کلاف سر در گمی که 15 ساله داره مخم و میترکونه سر و تهش کجا گم شده؟

واقعا اگر ما میتونستیم به یک روز قبل از فجایع زندگیمون یا حتی نقطه عطفشون بریم چه میکردیم؟

مثلا اون روز که نرفتیم سر قرار با ادم مهم زندگیمون و نرفتیم رو میرفتیم؟

یا اون کاری که انجام دادیم و انجام نمی دادیم

اون حرفی که زده بودیم و نمیزدیم

اون ادمی که رنجوندیم رو نمی رنجوندیم

ولی نمیشه.در واقع ما در لحظه باید بهترین تصمیم رو بگیریم و عموما توی اون لحظه بلد نیستیم بهترین تصمیم رو بگیریم.یا هیجنان زده میشیم یا شهوت مخمون و از کار میندازه یا عصبانی میشیم یا مستیم یا خسته ایم یا گرسنه ایم یا مریضیم یا تنهاییم یا هر چی...همیشه یه چیزی هست که نمیزاره در لحظه تصمیم درست رو بگیریم عموما و رفته رفته هرچی پیش میریم تمام تصمیماتمون بر اساس اولین تصمیم پیش میره گاهی میدونی با این سرعت فاجعه ببار میاد اما سریع تر میری گاهی میدونی روشت غلطه اما ادامش میدی و مدام میگی من بلدم من میتونم من متفاوتم من فرق دارم.نه پدر جان اینجوری نیست ما عین همیم فرق نداره تو که 60 سالته با من 20 ساله (مثلا 20 سالمه...اخ که اگر الان بیست سالم بود)هیچ فرقی نداریم.یعنی عموما نداریم.فکر میکنی تجربه داری فکر میکنی بزرگ شدی فکر میکنی عاقل شدی اما نشدی نشدم نشدیم فقط مدل فیگور هامون فرق داره مدل توجیه کردنامون مدل طفره رفتنامون فقط مدلش فرق داره اما همه از یه قماشیم...این خیلی به ایرانی و خارجی بودن هم ربط نداره این حتی به اینکه مهاجرت کنی هم  ربطی نداره این به با سواد بودن ربط نداره این به خوشگل بودن هم ربط نداره و چه بسا خیلی از این ها زمینه سازی میکنه برای تصمیمات مزخرف تر...اینی که میگم عمومیت داره ولی مثال نقض هم داره چون واقعا بهم ثابت شده ادم های اشتثنایی  وجود دارن.میشناسم ،هستن.این ها ذاتا بلدن تصمیم درست بگیرن اینا پیامبران بی کتاب عصر حاظرن این ها معجزه های طبیعت هستن ولی مطمئن باشین شما تصمیم های بد اون ها رو ندیدین مطمئن باشین اون ها هم راه های اشتباه رو رفتن فقط سریع برگشتن و راه درست رو رفتن لج نکردن توجیه نکردن کم نیاوردن...

یه جمله اخر فیلم هست که با اون که تکراریه ولی خیلی تاثیر گذاره ...امروز اولین روز زندگیته...

دارم یه سری عادت های بدم و ترک میکنم ...

چای کمتر میخورم ...

ریه هام و کمتر اسیب میزنم...دو نقطه خط پرانتز باز

ورزش رو دارم با برنامه ادامه میدم

و در قدم های بعد یه سری کار دیگه باید انجام بدم و انجام ندم که خوب باید این فعل صرف بشه تا بیانش کنم...

میرم برای دیدن فیلم دوم و اگر حال داشتم میام براتون تعریف میکنم ...

این اوقات بیکاری را از صدقه سر جناب دلار و حکومت فخیمه اسلامی دارم...خدا شرشون رو کم کنه از سر همه دنیا...بشماااارررر

چقدر بغض داشت این متن


یک روز بر گونه ی این مملکت
یک بوسه و بالای سرش یک یادداشت
می‌گذارم و می‌روم:
آنچنان زیبا خوابیده‌ای
که دلم نیامد بیدارت کنم ...
عزیز نسین

خودی ها وبی خودی ها

هر حرفی بزنم در این مورد بی خوده...

چقدر ادم های این مدلی اطرافمون زیاده...

هم خودی ها

هم بی خودی ها

دست ها و بست ها

همیشه دو تا تکه کلامِ که با هم توی ذهنم میاد."دستش از دنیا کوتاهه" و "دست ما کوتاه و خرما بر نخیل".

شرح با خودتون...

نه به چیز های اجباری مثلا حجاب

کمپین دختران انقلاب بیشتر از چیزی که فکرش را میکردیم دیده شد و این را به فال نیک میگیرم.به هر حال ما پسران انقلاب نشسته ایم یک گوشه و نان ماستمان را میخوریم.روزهایی که گوی قبولی در کنکور را از ما میرباییدند روزهایی که بازار کار  را گرفتند روزهایی که هم همسر بودند هم مادر بودند هم زن بودند انها را جدی نگرفتیم و حالا انها هستند که امید ما برای این انقلاب هستند انها هستند که چهار شنبه های سفید را رقم میزنند انها هستند که لچکشان را سر چوب میکنند و روی سکو های شهر قیام میکنند.واقعا ما پسران و مردان این مرز پر گوهر چه چیزی داریم که با ان قیام کنیم؟ نه پیشبند چرمی آهنگری داریم که سر نیزه بزنیم نه ردای چوپانی نه حتی یک دستار ساده.برای ما مذکر های جامعه ایرانی تقریبا چیز خاصی باقی نمانده که نمادش کنیم.انقدر در روزمرگی های این جو مسموم درگیر شدیم که برگشتن از این مسیر کار اراده ای فرا زمینی شده.انروز ها که با افتخار از مرد دین دار و خواص اسلام از حمایت مرد ها خرسند بودیم یادمان رفت که زنهای کنار دستمان گرچه ساکتند اما غرورشان یک روز کار دستمان میدهد.پر کردیم در همه جا از کلیپ ها و مثل ها و متلک ها و فکاهی ها که "دختر است دیگر...گاهی دلش فلان میخواهد..."و حالا باید اقتدا کنیم به نسوان و سر خم کنیم به عزت این اجسام ظریف و لطیف.

هر وقت از پارک دوبلشان ایراد گرفتیم انها با راه بند دیگری تحجرمان را به مبارزه طلبیدند. هر وقت از عمل های زیبایی شان گفتیم آس دیگری رو کردند.انقدر از دربه دری برای شوهر پیدا کردنشان شعر و موسیقی و فیلم ساختیم که رفتند و روح خشن جامعه مرد سالار ما را برای خودمان رها کردند.هر جا کم اوردیم به انها تکیه دادیم اما انها را ندیدیم هر جا پا پس کشیدیم پاهای انان را چند قدم جلو تر ازخودمان دیدیم.امروز باید قبول کنیم زنها جامعه زن ستیز ما چند قدم از تمام دنیا جلو ترند انها سرخورده از تمام قرن هایی هستند که مردان چون کالایی زینتی  را معاوضه میکردن یا با ظلت زنده گورشان کردند یا حبس  اتاق های سرد خانه شدند که غیرت اقا بالاسر هایشان لک برندارد...با مهریه ها ، شیر بهاها، زیر لفظی ها و هزار چیز دیگر خواستیم خرید و فروششان بکنیم ولی انها دیگر نمیخواهند هیچ چیز اجباری به روحشان اسیب بزند.

در دوره ادبیات جدیدی از زن بودن به سر میبریم.زن هایی را میشناسم که به راحتی مرد قدر نشناسشان را رها میکنند و با اعتماد به نفس زندگی خودشان را می سازند زنهایی را میشناسم که دیگر کمیتشان لنگ هیچ مردی نیست نه شوهر نه پدر نه برادر نه  هیچ پیامبر و معصومی .

انها روی پاهای خودشان ایستاده اند تا به ما مرد ها بگویند زن بودن انقدر ها هم کار راحتی نیست بر عکس مرد بودن.

اهای زن مسلمونی که فکر میکنی این دختران و زنان خلاف عفتت عمل میکنند، از ان تک کتاب فانتزی تخیلی ات فاصله بگیر کمی جهان را از بالا نگاه کن به هیچ اجباری تن نده ماشین بقای نسل برای هیچ مردی نباش برای دل مردت تن به هیچ سکوتی نده کمی فریاد بزن کمی طغیان کن از کتاب اسمانی ات درس بگیر پیامبرت از دامان خدیجه به معراج رفت که چه بسا اگر ثروت و محبت او نبود این دینی که امروز پرچم دارش هستی هیچوقت ثمر نمیگرفت موسی در دامان زن فرعون به نبوت رسید علی از دامان فاطمه .

نه اصلا برو درسطر های شاهنامه بخوان از تهمینه بخوان ازرودابه بخوان از منیژه بخوان از گلشید از مه آفرید.

کدام مکتب را سراغ دارید که زن ها منفعل ترینشان باشند مثل روز های پیش از این بعد از انقلاب.در پستو ها قایمت کردند به اسم غیرت در اشپزخانه ها اسیرت کردند ، بلند شد و نگذار که سنگرت را عقب تر ببرند از ما مرد ها ابی گرم نمیشود ما مدت هاست خموش خفقان ها تهمت ها و سرخوردگی ها هستیم.باتوم خوردیم و رنج دیدیم و ستاره دار شدیم و سر به دار شدیم بس که فکر کردیم تنهاییم...

باور کن اگر تو به هیچ چیز اجباری تن ندهی و اجبار های زندگی خاکستری ات را بشناسی لحظه ای تاب نمی اوری بلند شو و خودت را بشناس قد علم کن و بخواه که دیده بشوی و شنیده نیز هم ...

شاید رهبر اصلاحات بعدی تو باشی شاید منجی موعودی که قولش  را همه افسانه ها داده اند تو باشی شاید ققنوس این ویرانه ی بی مرز تو باشی پر بگشا تا زیر سایبان تو جهان سر خم کند به اراده ی بی نظیرت و تعظیم کند به روح بلندت.


پ.ن:دلم میخواست خیلی حماسی باشه.دلم میخواست بیشتر باشه حتی.در فهم ادبیاتم شاید بیشتر از این نبود.واقعا وقتی تصویر دخترانی رو میبینم که روسری ها و شال هایشان پرچم قیام علیه ظلمیست که میپندارند از سر ذوق غم هایم را فراموش میکنم.و من مدت هاست که ارزو میکنم کاش کمی جسور تر و بی پروا تر بودم شاید میشد از نگاهشان دنیا را دید افسوس که حصار های پوسیده ی مرد بودن برای برچیده شدن نیاز به زمان دارد نیاز به تفکر و تعقل بیشتر بیشتر  و بیشتر

#نه_به_حجاب_اجباری

یاد داشت های کوتاه برای روزهای کوتاه

چند روز مونده تا امسال تموم بشه؟

چند روز مونده تا کلا تموم بشه؟

این کشور از حجم حسرت های ما هر روز پر تر میشه اما سر ریز نمیشه...کتاب محمد جان طلوعی رو در دست دارم و میخونم رفیق جان خودمان است بخش اول کتاب برایم بسیار خوش فرم بود پیرمردی که دنبال کسی است که او را بکشد و از زندگی خلاصش کند.

بعضی وقت ها فکر میکنم چرا ادم نمیتونه خودش رو خلاص کنه این ترحم وهم انگیز از کجا میاد؟

ما ها به شکل فرا  زمینی به دنبال ابدیت هستیم.از فیلم هامون از کتاب هامون از افکارمون فقط همین و میشه استنباط کرد.اما یه جایی از عمرمون مثل رژیم لاغری و چاقی میشه یعنی ثابت میمونی نه بهت اضافه میشه نه ازت چیزی کم میشه.اینجاست که ابدیت رنگ میبازه و به فانی بودن ایمان میاریم.

دارم بازم فلسفیش میکنم.اما دلیل نوشتن امروزم اینه که گاهی یه "که چی بشه" مبهمی در تمام گفتارهامون هست.گاهی خودمون و قانع میکنیم که بچه م سرو سامون بگیره.یا وضع مالیم خوب بشه.پیشرفت شغلی بگیرم اما وقتی ته همه اینها رو ببینی باز میگی خوب که چی بشه؟البته من یکی دیقیقا میدونم چرا اینطوریم شاید برمیگرده به 17 سال پیش اون روزهایی که پاییز مثل الانا نبود یه روز اوایل اسفندی پدر در 42 سالگی دیده از جهان  فرو بست بطور کاملا ناخواسته و بر اثر تصادف و بعد از اون جهان من یه طور دیگه شد.مردی جلوی روم به عدم پیوست که یک عمر تلاش کرد از نوجوانی وهرگز انگار خسته نمیشد.و اوضاع وقتی برام بغرنج تر میشه که هرچی مرور میکنم خاطرات با نمک مشترک یا حتی شیرین یا حتی تلخ خاصی ازش برام نمونده.همیشه کار بود و کار بود و کار.تلاش و تلاش وتلاشخیلی سخت از چیزی لذت میبرد.مدام سرش توی روزنامه و کتاب و حساب کتاب بود.وقتی یه کتاب و تموم میکرد یا یه مطلب جالبی توی روزنامه میخوند میزاشت رو میز اتاقم و تاکید میکرد که حتما بخونش و من بعضی وقت ها گوش میداد و همیشه میگفتم خوندم خیلی خوب بود.یادمه وقتی از فیلم هایی که بچه ها میدیدن براش تعریف کردم رفت و یه ویدئو خرید و من اینطوری فیلم باز شدم اون روزا پیدا کردن فیلم های خوب کار اسونی نبود.وقتی میرفتم کلوپ فیلم کرایه کنم قدم به پیشخون نمیرسید و عموما پدر باهام میومد از بیرون مغازه میگفت ببین چی میخواد بهش بده و من چشمم دو دو میزد تو قفسه ها و اخرش میگفتم هالیوودی بده و دست صاحب مغازه از زیر پیشخوان یه فیلم میذاشت مشما مشکی و میگفت سانسور نشده زبان اصلی.خیلی از فیلم ها حتی زیر نویس هم ندشت یا زیر نویس انگلیسی بد فرمی داشت.اما اصل قضیه این بود که مامان همیشه اول فیلما رو میدی و میگفت این ات و اشغاله چیه میزاری بگیره مهدی؟و پدر از بالای روزنامه یه اخمی میکرد که یعنی الان نبین و همین شد که دنیای یواشکی های من شکل گرفت.وقتی مامان میرفت خونه همسایه دنیای یواشکی هام شکل گرفت و فیلم ها یکی پس از دیگری دیده شدن.پدر برام خیلی بزرگ بود حتی این اواخر که هم قد شده بودیم یه کاریزمای خاصی داشت دست های پهن و زمخت نگاه عمیق و جذبه تمام نشدنی.همه اینها بود و انگار چیز های دیگر.وقتی که جایش خالی شد در دنیای من یک سیاه چاله عظیم به وجود اومد درست مثل روزی رفسنجانی مرد.فکر میکنی بعضی ها قرار نیست هرگز بمیرن فکر میکنی دیکتاتوری ها همیشه خواهند بود اما نابودی و عدم تمام معادلات ادم را به هم میریزه.بعد از مرگ پدر تمام فکر های من اخرش به "که چی بشه " ختم شد.وقتی پدر پدر را در نود سالگی میبینم و تلا هایش برای کمی بیشتر زندگی کردن را تعجب میکنم تمام عمرش انگار یک صندلی بوده جلوی اژانسی که حالا به تعداد انگشتان دست هم مسافر ندارد راننده هایش یک عده باز نشسته بی حوصله اند که مدام از پسران و دختران و عروس ها و داماد ها شاکی اند.

هر طور که زندگی کنیم اگر از جریانش لذت نبریم کلش را قمار کرده ایم.یعنی الان که خوشم غنیمته الان که وقتم ازاده غنیمته الان که میتونم کاتب بخونم و فیلم ببینم و بنویسم غنیمته الان که میشه نوشید غنیمته الان که میشه لذت برد غنیمته کی میدونه ده سال دیگه میتونی از پس اندازت استفاده کنی یا یه طور دیگه باشه؟هیچ کس.به جرات میتونم بگم پدر از زندگیش لذت نبرد.همیشه یک به اینده موکول کردنی در رفتارش بود که نمیگذاشت لذت ببرد و اخرش،اخرش که غم انگیز ترین اتفاق است برای او که هیچ چیز باقی نماند.

تنها ارثس که برایم به یادگار گذاشت دم را غنیمت دانستن بود.حاصل عمری تلاش کردن و کار کردن گاهی یک شبه جوری از بین میرود که فکر میکنی چطور یه ادم میتونه اینقدر راحت همه چیز رو نابود کنه...زندگی پدرم یه تلاش روی تردمیل بود که فکر میکرد ته این قصه نفر اول ماراتن میشه.که نشد که نتونست که حاصل اون جیزی نشد که میخواست و حالا حتی برای ما خاطره ای هم نمونده.دقیقا در مورد ما هم این اتفاق می افته .وقتی به عدم میرسیم فراموش میشیم .

خوبم.نه انطوری که در ادبیات بقیه معنی پیدا میکنه اونطوری که خودم حسش میکنم.یک شور و شیرینی خاصی که برای هر کسی یه جور مزه داره.

خوشحالم.نه انطوری که تمام دندون هام و بشه شمرد.نه اونطوری که بریک دنس بزنم یه طور دلنشینی که حالم و جا میاره.

سرخوشم.بی خیالم.سر به هوام.کودک درون من هرگز بزرگ نخواهد شد چون من بهش اجازه نمیدم.اجازه نمیدم خودش و بگیره و گول شناسنامه شو بخوره اجازه نمیدم متوفع باشه و فکر کنه از دماغ فیل افتاده اجازه نمیدم بهش وقتی توی مهمونی میگن بیا وسط خودش وچس کنه و بگه حالا بزار دو دقیقه بگذره میفرستمش بره وسط و صحنه رو دست بگیره و ولو بشه برای خودش و هر کاری دلش خواست بکنه.اجازه نمیدم ژست بگیره اجازه نمیدم گول زرق و برق و بخوره کودک درونم تنها سرمایه ای که دارم و اگر یه روز نباشه نابود میشم.بزار گولم بزنن بزار سرم کلاه بزارن بزار فکر کنن که دورم زدن و از اعتمادم سواستفاده کردن بزار فکر کن اونا بردن من که میدونم توی این دور تسلسل هرچی بیشتر تلاش کنی که ببری بیشتر از بقیه میبازی.من بهش ایمان دارم چون یه روزی جلوی چشم های خودم یه مرد قوی و تنومد و با هزار حسرت کردن زیر خاک .تمام تلاش ها و ارزو هاش مدت هاست پوسیده و دیگه هیچکاری ازش بر نمیاد.

پ.ن:مدت هاست که خواب پدر رو نمیبینم.چند باری هم که دیدم انگار هنوز نوجون بودم و مدام در حال "یکه بدو" کردن.بعد شروع کردم به اینکه نخوام خوابش رو ببینم و این شد که خیلی ساله که خوابش رو نمیبینم.

پ.ن پریم : تنها تشکرم از پدرم برای مرگشه که این ادمی و ساخت که امروز هست . اگر بود قطعا من این نمیشدم که هستم.