یه مدت نبودیم و حال و هوایمان فرق خاصی نکرده نسرین جان مهربان امد و شبی در منزلمان بود و با همسر جان گپ ها زدیم گردشها کردیم و برای اولین بار بود که تک و تنها بدرقه دوستی میرفتم فرودگاه و چه غمناک بود لحظه های رفتن .
یک حس عجیبیه که وقتی سفری میرم و میخوام برگردم همینطورم بعضی وقت ها حس میکنم اگر روزی از ایران برم دیگه بر نمیگردم .روز به روز دارم لبریز میشم از حالت های غمگین و روزی که بتونم برم شاید هرگز برنگردم حس نفرت غمگینانه ای ازارم میده و شادی هیچ کس عمق این نخواستن را درک نکند .
رویایی دارم از خیلی چیز ها و اینکه روز به روز از این رویا ها دور میشم ازارم میده اینکه دارم به پیری نزدیک میشم و رویاهام از دورتر میشن حس پوچی و غم فراوانی روی دلم میزاره
فعلا فقط میتونم بهشون فکر کنم و چقدر رویاهام و دوست دارم
#سفر
#مسافر
#رفتن