رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

جایزه جمالزاده

داستان اخر رو در اخرین لحضان به جشنواره ارسال کردم.

این روزها خیلی هوش وهواس درست و حسابی ندارم.اتفاقاتی رقم خورده که حتی بیانش هم کمی مرا دکار لکنت میکند.

دارم توی ذهنم برنامه هام و تغییر میدم.توی ده روز گذشته چندین نفر در مورد صدام و اینکه چرا دنبالش نمیرم بهم گفتن و خوب بعید نیست که کلاس های دوبله رو پیگیی کنم البتعه احتمالا کلاس های نویسندگی رمان یا فیلم نامه همد یک موسسه درست و درمان پیگیری کنم.نه اینکه از رفتن منصرف شده باشم ولی واقعا فعلا نه توان مالیش رو دارم نه تمرکزی برای زبان خوندن و اینها.با این فشار کاری و روحی روانی که رومه واقعا نمی دونم چه کنم.

چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟

دلم میخو است از ملال خارج بشم و حالا که خارج شدم به دلواپسی و سر در گمی دچار شدم.کلا دنیا قرار نیست سهمی از ارامش به ما بده گویا...

روزهایی که عجیب غریب شده اند

اینروزا در حال یک انقلاب درونی هستم.دارم محال ها را طلب میکنم.

بعضی اتفاق ها حتما و قطعا رخ میدهند ولی زمانش معلوم نیست مثل محرض شدن خریت این روزام ولی به احمقانه ترین شکل ممکن نمی خوام نا دیده بگیرم .

بستنی کاکائویی ام را گاز میزنم و با لبخند مینویسم.بعضی خریت ها آی میچسبد آی میچسبد

گاهی

گاهی شرایطیست که ناچاری از گناه

اونقدر گناه کردم که میتونم ادعای پیامبری بکنم

خریت مزمن

از اول نباید این راه و می رفتم ولی دلم میخواد

لذت مسیر

راه های اشتباه همیشه قشنگ ترین منظره ها رو دارن جوری که نمی خوای ازش برگردی گاهی میدونی این مسیر تو به جایی که میخوای نمی رسونه ولی این جذابیت لامصب هی بهت میگه حالا بزار برم شاید تهش با جای خوبی رسید.

راه های اشتباه قطعا ادم رو  به یه مقصدی میرسونه اما کی میدونه چی در انتظار ادمه؟

من خدای رفتن مسیر های اشتباهی ام.یعنی حتی قبل از رفتن توی اون مسیر میدونم اشتباه ولی ادامه میدم

نمی تونم با ارامش زندگی کنم باید تما یه مسیر اشتباه رو برم تا بفهمم که اشتباه بوده ولی اخرش به گا میرم.

من مسیر های اشتباه رو میرم چو دلم میخواد

من همه نباید ها رو امتحان کردم چون دلم میخواد

و در نهایت به گا میرم چون باز دلم میخواد

بالاخره که میمیرم چون اون دلش میخواد پس اینجا  که دست منه بزار به دل خودم باشه.

اذر پر تشویش

بعد از برگشتن از سفر کویر و رفتن به سفر  جنگلی وبعد برگشتن بقا سرقت منزل رفیق هم پیاله مان مواجه شدیم.حال بد حال بد و حال بد.

یه سری دیگه اتفاقات هم افتاد که واقعا وصفش برام ممکن نیست و ترجیح میدم پیش بره تا ببینم اخرش چی میشه...

حس گنگی و گیجی بدی دارم...دلم میخواد یک هفته بی هیچ دردسری بخوابم