رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

ما و خواب ها /خیال ها/کابوس ها

چند وقته با اونکه خیلی کم میخوابم در واقع خیلی خیلی خیلی کم میخوابم و چند وقت اخیر مدام تا صبح بیدارم بود.

صبح ها عموما شیش و یا هفت میخوابم تا ده و یازده و بعد میرم یه دور میزنم و بعد میاد یه چرخی تو مجازی یه فیلم میبینم یه کتاب ورق میزنم و همینطور میگذره ...

همون زمان هایی که کم میخوابم هم دائم دارم خواب های مسخره میبینم.

از خواب جنگ تا خواب یه ادم دور تا خواب یه اینده ی نامعلوم تا خواب اتفاق هایی که نگرانم که نیافته هرچی خواب مزخرف که فکرش و میکنی...

دلم نمی خواد بخوابم واقعا دلم نمیخواد بخوابم...اوضاع زیاد جالب نیست.

حال بدم رو با هیچ کس تقسیم نمیکنم میخوام یادم بمونه که تو این حال بد چقدر ادم هایی که میشناختم کنارم نبودن و تلاشی برای بهتر شدنش نکردن.یادم میمونه اگر اون ها یه روز حالشون بد بود دلم برای حال بدشون نگیره.و مطمئن میشم انتخاب هام درست بوده اگر کسی نیست کنارم حتما لایق همون چیزی هست که الان نصیبشه.

دلمون میخواد ببخشیم و بگذریم ولی گاهی ته ته ته دلمون نه میبخشیم نه میگذریم نه فراموش میکنیم...

بزار تو جهنم خودشون بسوزن قطعا حقشون بوده ...درست مثل جهنمی که من توش هستم ...نه اینکه نتونستم واقعا خیلی جا ها نخواستم و نفهمیدن و بد عمل کردم ...

چه فرقی میکنه واقعا چه فرقی میکنه به هر حال امروز هم گذشت و کاریش نمیشه کرد...


کار مسکن ازدواج دغدغه...دغدغه...دغدغه

دیشب درست وقتی که داشت چشم گرم میشد که بخوابم یه هو یاد این افتادم که این ماه اخر اجاره خونست و هی با خودم تحلیل بازار کردم که فلان قدر میزاره رو پیش فلان قدر رو اجاره و وقتی مخم خوب کوبیده شد خواب از سرم پرید رفتم یکم غرغر توییت کردم و تا صبح مثل جغد زل زدم تا هوا روشن شد...

همه ی چیز هایی که ما در ارزوشیم واسه خیلی ها حق طبیعیشونه و از دولت ها شون مطالبه میکنن...

ولمون کن بابا واسه خیلی های دیگه هم ارزو هم خیال و رویا هم دست نیافتنی...تو این یکی میتونم بگم ما بیشماریم یعنی خیلی بیشماریم ها خیلی

درگیر ناداستان

یه مدت درگیری های فکریم زیاد شده...الکی درگیرم...الکی ناخوشم...

چقدر این روزا الکی های زندگیم زیاد شده...

اعتیاد

چند وقته حس میکنم به یه یه سری چیزای دنیای مجازی بدجور اعتیاد پیدا کردم.واقعا برام درداوره.ولی ازز بس توی دنیا واقعی ادم و ازار میدن اون طرفی هم نمیشه رفت.نتیجه میشه گوشه گیری.این هفته با سرماخوردگی کهنه و یوبوست و انتی همورویید گذشت و هنوز جاش درد میکنه.تعارف که نداریم بعضی دردا خیلی درد داره.

این وسط عرق خوری های نا خواسته مداوم هم اب بدنمون و هی کم میکنه هی باید اب بخورم هی برم گلاب به روتون.

اخر این ماه نه ماه دیگه باید با صاحب خانه مذاکره کنیم و اگر نتیجه نده باید اساسو ه دندون بگیریم و بریم دنبال لونه موش بعدی.

ما که درامد گزاف نمیدونم از کجا نداریم...اصلا خیلی وقتا میشه که اصلا در امد نداریم.برا همین دغدغمون چیزای دیگه نمیشه.کسشر الکی به خورد مخم نمیدم ...

خیلی معمولی میخزیم تو غار تنهاییمون و کاری به کار کسی نداریم.از اولشم نداشتیم الان اون وقتا که خواسته نا خواسته عاشق میشدیم مثلا و فکر میکردیم هفت اسمان و براش میدریم ...

گاهی باید اهنگ ساسی مانکن و پلی کنی و بری واسه خودت...

چیه همش چس ناله و حرفای سر و ته دوزار ...

برم یه بستنی ترش بزنم روحم جلا بگیره...


واسه هم نبودنات مرسی...

تجویز

برای خودم گوش دادن به رادیو چهرازی و تجویز کردم.مدتی دچار خود نفهمی شدم شاید یه بچه درمانی در من صورت بگیرد ...لاکن واجب نیست این همه درگیر خودم باشم ...چه بسا صبح نشده ریق رحمت و سر کشیدیم و ...

دست به دامان مجازی ها

هر جا پا میزارم همه درگیر دنیای مجازی هستیم...

قرار شد از این به بعد تو جمع های خودمی هر کس گوشی دست گرفت باید شام بده تو یه رستوران ...البته به جز تماس ها و موارد اضطراری و چون جمعمون خیلی خودمونیه باید توضیح کامل بده که چرا جواب داده یا گوشیش و چک کرده و این وسط گاهی اتفاقات با مزه و حتی غمباری هم متوجه میشیم...

حرف میزنیم و این بهترین مدل رابطه ست.

ادم های فراری از حرف زدن یه جا کم میارن.

خیلی هامون فرصت ها و ادم های مهمی رو توی زندگی برای حرف نزدن از دست دادیم.ولی بازم حالیم نمیشه که این راهش نیست.باید حرف بزنیم این یه قانون برای بقای رابطه هاست.

البته من خیلی وقته که خیلی کم حرف شدم و فقط خودم میدونم چم شده ولی خوب سعی میکنم حرفم رو به موقع خودش وبه اندازه خودش بزنم سعی میکنم ...سعی

ظهر های خانگی

سر ظهری یه هو دلمون هوای حال خوب کرد...

انچه می یافت نخواهد شد...

متاسفم

فشار

15 روی 10

این اخرین فشاری بود که داشتم همین دیشب.پژی میگفت خوبی چیزیت نیست و من میگفتم اره خوبم یکم شقیقه ام زوق زوق میکنه بعد یه چند تا گوجه سبز داد خوردم و یه مقدار هم عرق خوردیم با سیر تازه و ماست.خیلی فرق خاصی نکردم امروزم مثل دیروزم.خصوصا که امروز داشتم چند تا خبر سیاسی میخوندم حس میکنم حالم بدتر هم شده.خبر های این کشور خیلی ازارم میده هم از خوندن و شنیدن حالم بد میشه هم کلافه میشم وقتی از چیزی خبر ندارم و بقیه میگن فلان چیز و فهمیدی و وقتی میخوام بگم نه حس میکنم همه به شکل گوسفند به ادم نگاه میکنن که هیچی نمیفهمه ...

در هر حال الان که لخت نشستم جلوی تلوزیون و میخوام فیلم ببینم.شقیقه دردم فرقی نکرده.بی حوصله ترم بی انرژِی تر و خیلی خیلی کلافه...


ما به درد هایمان خو گرفته ایم

درد های ما..

می...

نمیشود تمام

سر ظهری و رخوت سابق

از بی حالی

بی حالم

دست و دلم به کاری نمیره جز لش کردن و هیچکاری نکردن...

روزا چقدر مزخرفن

ادم ها بیشتر...

اهای تو که این همه دوری از من

این روزا در حال عبوری از من

یه شعر مسخره که امروز اومده افتاده تو دهنم

چه بگوییم از این ساقی ساغر گردان

ما به اهمیت ندادن ها عادت کردیم.

مثل سابق تر فعلا درگیر تعیین تکلیف بلاتکلیفی هایم هستم.

کی تمام درد های ما تمام میشود..

کی ؟

کجا ؟

چطور ؟