رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

چالش های جدید

خیلی ساده لوحانه بود که فکر میکردم با رفتن برادر وسطی تقریبا میتونم بدون دغدغه به کارهام برسم و برای خودم باشم.

تا اینکه برادر وسطی رفت و بلگراد موند و حالا مرز ها که بسته شده و پولی که قرار بود براش بزنم برگشت شد تو حسابم و حالا ده روزی میشه که درگیر گرفتن یورو هستم.تغییرات مداوم ارز و نبودش و یا قیمت خیلی بالا و بلاتکلیفی برادر وسطی موجب شد دوباره دغدغه جدید بیاد سراغم.

بعضی ادم ها در زندگی حکم وزنه رو دارن.هر کاری میکنی نمی تونی از خودت جداشون کنی.همیشه هستن و همیشه هم فقط دردسر دارن.بدی ماجرا وقتی که میدونی اون ادم راهی جز تو نداره.و بقیه به جای اینکه بار از روی دوشت بردارن مدام بهت یاداوری میکنن که فلانی رو بیخ یال نشو...فلانی کسی ونداره...هواشو داشته باش و این حرفا...

مثال یا فور اگزمپل..خاله کوچیکه امروز زنگ زده به من و ازم درخواست کرده که یه وام براش جور کنم.یعنی دراین خاندان عریض و طویل ما هیچکسی نیست که بشه روش حساب کرد و من شدم نقطه اتکا...چهار تا دایی و سه تا خاله که همگی ازش بزرگ ترن و همگی خیر سرشون یک کامیون ده چرخ ادعاشون و نمیکشه کجان؟حد فامیل یعنی شوهر خاله بزرگ که همیشه هست و بقیه کارمند ها و کسبه ها کجان؟چرا همه فکر میکنن من یه سنگرم که میشه بهش پناه برد...

اره این و قبول دارم که من همیشه اونقدر با اعتماد به نفس و محکم با بقیه صحبت میکنم که گاهی ادم 50 ساله فامیل زنگ میزنه و ازم راهکار میخواد ولی واقعا گاهی یه سری توقعات ازارم میده...

یاد پدر خدابیامرزم می افتم که هرکس هر مشکلی داشت اولین نفری که بهش زنگ میزد پدرم بود...

اگر وام میخواست

اگر ضامن میخواست

اگر کار میخواست

اگر سفارشی داشت

اگر نیاز به مراقبت داشت

اگر نیاز که کمک داشت

ولی یه سری فرق ها بود بین من و پدر که هنوزم هست...

پدر بزرگ فامیل بود...پدر اوضاعش خوب بود یا ما اینطوری میدیدم چون وقتی مرد فهمیدیم یه کم که شوخیه تقریبا خیلی زیر صفریم...

اما به کسی نه نمیگفت که خوب من اینطوری نیستم و گاهی خیلی رک و جدی میزنم تو پر بقیه ولی گاهی هم دلسوزی دهنم و سرویس میکنه....

فور اگزمپل بعدی:خاله وسطی زنگ زده و میگه برای حکم تخلیه که از دادگاه برای خونه گرفتن من با شوهرش برم خوب من گفتم نمی تونم برم و به نظرم یکم ناراحت شد.بعد زنگ زد که اگر اشنا داری بزار برای فروش خونه رو و من گفتم که باید زیر قیمت بدی و فکر کنم بازم بهش برخورد...

یادمه اخرین بار توی جمعی که بودیم دختر خالم که شوهرش 15 سالی ازم بزرگتره و خدوش هم حدودا 6 سال و یک بچه هم دارن رو کرد به م و گفت تو دیگه ناله نکن که اوضاع تو از همه ما ها بهتره...من فقط لبخند زدم و به قول یه دوستی بهتره که همه فکر کنن تو ادم موفقی هستی تا اینکه فکر کنن بد بخت و بیچاره ای ولی قیمت این دیدگاه گاهی خیلی زیاده و ازار دهنده...

جالبه که وقتی بهم کاری و میگن جدیدا ، برام وقت هم تعیین میکنن

فور اگزمپل وام میخوام تا تاریخ فلان.

فلان کار و بکن تا فلان روز

فلان چیز و بخر بیار تا اخر هفته

اقا کجا دارین میرین؟

چه خبرتونه

چه ه ه ه خبررررررتوووونه؟

به لحن احمدی نژادی بخونیدش

اخر هفته س و من تمام هفته قبل و درگیر مشکلات بقیه بودم و نفهمیدم چطور گذشت.

اخر هفته ست و هیچ برنامه ای ندارم

اخر هفته ست و من خیلی انرژیم پایینه چون تقریبا هیچ کار مفیدی تو این هفته انجام ندادم

پ.ن:دوست عزیزی که میای اینجا سر میزنی و مطالب و میخوانی ولی وبلاگ خودت و نوشته هات و نظراتت رمز داره دقیقا هدفت از وبلاگ نویسی چیه؟

یا پابلیک کن بقیه ببینن یا رمز بده منم بخونم مردم از فضولی(اسمایل/چشمک)

نظرات 3 + ارسال نظر
مارال دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 01:18 http://mypersonalnotes.blogsky.com/

خواهر من پزشکه و همیشه باید کشیک میداده برای کارش . یه پسر داره که برای اون و پسر همسایه که همسنش هست شریکی یه معلم خصوصی زبان گرفته بودن . مادر اون پسر که خانه داره زنگ زد به خواهرم گفت تو سرت خلوت تره حساب و کتاب این معلم رو داشته باش !!!! خواهرم گفت چرا سر من خلوت تره ؟ گفت آخه تو یه بچه داری من دوتا !! خلاصه ملت حالیشون نیست بیخیال شو

تارا جمعه 20 مهر 1397 ساعت 11:44

من که دچار آلزایمر هستم و نمیدونم کیو میگی :)))

با این حال برخودم واجب می بینم برات توضیح بدم چون در پست هام مسائل خاله زنکی و خاک برسری می نویسم یه جورایی سخته به یه آقای محترم رمز بدم .
ممکنه بقیه بهم انگ بزنن که چه وقیحم جلو یه آقا اون حرفا رو میزنم

حالا من جو گیر شدم فکر کردم با منی از اون جهت توضیح دادم .

نکته دیگه اینکه میدونم رمزی نوشتن خز هست امممممممممممممما مجبورم و به خز بودنم ادامه میدم :ا

من که فکر میکنم به هر حال ما مینویسیم که تخلیه بشیم.پس دلیلی بر خجالت نیست اما به هر حال چهار دیواری اختیاری...
فکر کنم منظورم خودت بودی(اسمایل)...در هر حال فکر کردم یه دوستی که مخفی شده توی وبلاگ و نوشته هاش و حالا که تقریبا مطمئنم که اون نیست/راحت باش و به خاله زنک بازی هات ادامه بده و از نوشتن حالش و ببر...(اسمایل)(دو نقطه خط)
اگر جسارتی شد عذر می خوام...

تارا پنج‌شنبه 19 مهر 1397 ساعت 21:35

سلام
اون دوست عزیز اسم نداره ؟آخه ما از کجا بدونیم کیو میگی؟

خودش میدونه ... اومد خوند مطلب و (اسمایل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد