رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

شب های بی خوابی

نلویزیون را روشن میگذارم کاملا مشخص است که خوابم نمیبرد.

این تقریبا کار تمام شنبه ها وسه شنبه های این چند وقت است البته سه شنبه ها بیشتر.عزیز برای کلاس های دانشگاه و کلاس  عود میرود تهران و من میمانم و یک خانه 50 متری سوت کور.تماشای فیلم وسریال های دانلود شده هم کمکی نمیکند حتی خواندن کتاب حتی سیگار کشیدن حتی با خودم حرف زدن .

توی سرم یک عالمه سوژه داستانی وول میخورد اما جسارتا نوشتنم انگار جایی در میان روزمرگی های این چند وقت گم شده .دوباره ثبت نام کردم دانشگاه بلکه کمی از رخوت این چند سال کاسته شود بیکاری فصلی و بی حوصلگی هم مزید بر علت میشود البته انگار هر سال نزدیک سالگرد پدر همین طور دلتنگ میشوم امسال که بیاید میشود 13 سال.یک عمر است و من چقدر این 13 سال ول چرخیدم و هرز رفتم  و تجربه کردم حالا فقط یک مشت تجربه دری وری برایم مانده و یک ذهن خسته .

الان دقیقا تلویزیون داره یک سریال چرند پخش میکنه وقتی تنهام حکم همزبون رو برام دارن حتی همین تلویزیون 47 اینچ رو هم برای همین گرفتم که اندازه ادم ها  واقعی تر باشن که وقتی تنهام احساس کنم کسی توی خونه است .

دلم میخواد از خاطرات روز هام بنویسم اما هیچ خبری نیست یعنی وقتی خبری نیست باید از چی بنویسم پس این میشه که تصمیم میگیرم که فقط چرندیات بنویسم .

دلتنگ روز های بی قیدی و بی بند و باریم میشم گاهی ولیهر چی فکر میکنم میبینم یه چیزایی مال دوره خودشه وقتی دورش گذشت گذشته

دلم میخواد داستان این روز هام وبنویسم دارم تلاش میکنم باید کمی جسارت جوونی هام رو برگردونم  باید یکم بخوابم شاید ...شاید...شاید

نظرات 1 + ارسال نظر
هانی جمعه 17 مهر 1394 ساعت 07:46 http://www.hanihastam.persianblog.ir

هر چیزی مال دوره خودشه...وقتی گذشت دیگه گذشته...چقدر این حس برام آشناست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد