رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

خانه

ابنکه یک نفر توی خانه دائم مشغول نواختن سازه حس خوبیه. همش فکر میکنی داری یک کنسرت رو لمس میکنی از نزدیک. ممنون به خاطر این حسی که توی خونه جاری میکنی رفیق(خانمم رو میگم )چون به هر حال رفیقیم دیگه.

خانه ادمها  یک حس غریبی در ادم بوجود میاره که با تمام دل کندن ها مبارزه کنی واقعا پابند میکنه ادم رو .انگار روح خونه نزاره هیچ جایی بری شایدم خونه ی ما اینطوریه .همیشه وقتی میخوایم بریم بیرون بهش میگیم مواظب خودش باشه و دلمون براش تنگ میشه .و خونه رو با اصوات خودمون تنها میزاریم .

خونه ها  در تمام مدت عمر ما مدام در حال تعغیر هستن مثلا من وقتی بدنیا اومدم  خونه ما یک اتاق 12 متری بود در کنار پدر شوهر ومادر شوهر .توی  دوسالگی خونمون یک کوچه از پدر شوهر ومادر شوهر فاصله گرفت و  وقتی چهار ساله شدم،  شد یک خونه 350 متری با یک حیاط خیلی بزرگ. توی این خونه شدیم سه تا برادر و بعد رفته رفته خانه کوچکتر شد و از پدر شوهر و مادر شوهر فاصله گرفت . مادر شوهر به رحمت خدا رفت و مادر شوهر بعدی امد حالا خانه مادرم یک شهر فاصله دارد با خانه ما ولی حدودا 3 متر از خانه ما بزرگ تر است .

خانه ما در واقع یک اتاق بزرگ پر شده از وسایل و خرت و پرت های من  است و ادوات موسیقی همسر و یک تنبک بینوا که از ان من.هر روز دایره وسط فرش محدود تر میشود چند بار خواستیم خانه را عوض کنیم یا زورپولی مان نرسید یا زور روحی مان . به هر حال این چند دیواری ارامشی عجیبی دارد تنها اشکالش این است که هر روز به من یاداوری میکند که باید مستقل ترین مرد دنیا باشم .و هر شب با این خیال به خواب میروم که فردا یعنی فردا ها ی بعد از چهل سالگی باید در این  مملکت خراب چه خاکی بر سرم بریزم هر روز که سنم  بالاتر میرود جسارت گریز از این خاک درمن کمتر میشود و من مدام مثل پرنده های توی قفس فقط نظاره گر پرواز دوستانم از این کشور هستم.خانه کلا چیز خوبیست .مثل استقلال مثل عشق مثل خنده مثل سفر مثل موسیقی مثل داستان مثل دوست های خوب .البته دوست های خوب کلا کم هستن و اگر کسی بگوید من یک عالمه دوست خوب دارم من عمرا باور نخواهم کرد. دوستان خوب نهایتا میتونن 9 تا باشن چون وقتی دو رقمی بشن تا 99 تا میره و این اصلا شدنی نیست البته این یک مزاح تلخ بود که عمیقا بهش ایمان دارم .

خانه ها هیچ وقت ما را فراموش نمیکنند البته خانه هایی که با انها خاطره های خوب داریم من بیشتر روز ها به خان های قبلیمان سر میزنم یک عالمه حس خوب به من میدهند یک عالمه خاطره صدای خنده ها و گریه هایم را میشنوم صدای شوق کودکانه ام را شیطنت ها کودکی و نوجوانی و روزگارم را.خانه ها مظلوم ترین عناصر زمینند تمام عمرشان نظاره گر احساسات ما هستند و فقط یک لبخند ساده مهمانمان میکنند.

پ.ن: من اصلا دلیلی برای نوشتن ندارم وقتی صفحه رو باز میکنم دلم میخواد یه چیزی بنویسم و اولین کلمه ای که به ذهنم خطور میکنه رو مینویسم اون بالا جای عنوان.مثلا امروز میخواستم از شراب گیری امسال بنویسم که امشب قراره بریم صاف کنیم و بعد بزنیم تو شیشه و بزاریم تا وقت خوردنش بشه ولی نا خدا گاه که صفحه باز شد توی سر برگ نوشتم خانه .این همون روح خونه است که میگم بعضی وقتا اعلام حظور میکنه

خونه دلتون همیشه چراغونی باشه همیشه پر گل باشه  و یه تلویزیون 51اینچ هم حتما داشته باشه چون 47 به نظرم کوچیکه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد