رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

معمولا طور دیگری میشوم

یه مدت نبودیم و حال و هوایمان فرق خاصی  نکرده نسرین جان مهربان امد و شبی در منزلمان بود و با همسر جان گپ ها زدیم گردشها کردیم و برای اولین بار بود که تک و تنها بدرقه دوستی میرفتم فرودگاه و چه غمناک بود لحظه های رفتن .

یک حس عجیبیه که وقتی سفری میرم و میخوام برگردم همینطورم بعضی وقت ها حس میکنم اگر روزی از ایران برم دیگه بر نمیگردم .روز به روز دارم لبریز میشم از حالت های غمگین و روزی که بتونم برم شاید هرگز برنگردم حس نفرت غمگینانه ای ازارم میده و شادی هیچ کس عمق این نخواستن را درک نکند .

رویایی دارم از خیلی چیز ها و اینکه روز به روز از این رویا ها دور میشم ازارم میده اینکه دارم به پیری نزدیک میشم و رویاهام از دورتر میشن حس پوچی و غم فراوانی روی دلم میزاره

فعلا فقط میتونم بهشون فکر کنم و چقدر رویاهام و دوست دارم

#غمگینی

#سفر

#مسافر

#رفتن

نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین چهارشنبه 20 اردیبهشت 1396 ساعت 04:23 http://yakroozeno.blogsky.com/

آنروزهای با شما بودن را هرگز از یاد نمی برم و بیادشان خوشم.
پر از مهر و محبتم کردین و سیراب برگشتم..

آن شب را منهم هرگز فراموش نمی کنم... شب غریبی بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد