رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

جمعه های بلاتکلیفی

روز های تعطیل رسمی برای ادم های غیر رمسی مثل من هیچ هیجانی ندارد برای من فرقی نمیکند که جمعه است یا شنبه  یا حتی سه شنبه . وقتی کاری ندارم، پس همه روز ها تعطیل است و وقتی هم سر پروژه ای باشم خوب باز هم جمعه یا عید و حتی عاشورا ندارد. باید تا اتمام پروژه کار کرد.اما یک حسی ته روان ادم از روز های مدرسه، غروب جمعه ها را با استرس و ترسی از فردا برای ادم  دلهره اور میکند.فردایی که معمولا هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و من عموما تا لنگ شهر میخوابم و بعد تا موقع خواب فیلم میبینم کتاب میخوانم و مینویسم .

البته اوضاع همیشه اینطور نیست گاهی یک بی خود و بی جهتی خاصی در من هست که دلم نمیخواهد از تخت بلند شوم و همینطور تمام 24 ساعت را لش میکند و اینترنت گردی میکنم ،عکس ها ی خاطره انگیزم را مرور میکنم .تقریبا میتوانم بگویم در ارشیوم عکس همه انها که میشناسم هست . هم انهاکه باعث رنجشم شده اند هم انها که دوسشان دارم جالب است که هیچ وقت انها که ادم را میرنجانند از ان گروه به گروه ادم های مفید زندگی ادم برنمیگردند ولی همیشه ادم ها از گروه ادم های مفید زندگی ادم میروند توی ان گروه .این نکته توی عکس ها خیلی مشهود است به هر حال یک حرفی یک حدیثی یک نقل قولی این رابطه ها را شکل داده و طور دیگری هم انها را عوض کرده.

ادمیزادیم دیگر یک سال که بزرگ تر بشویم درواقع یک سال پیر تر شده ایم. اخلاقمان، گویشمان، نگرشمان... عوض میشود. خود خواه تر میشویم زودرنج تر میشویم مغرور تر میشویم درست مثل غروب جمعه.

غروب جمعه همین است یک انسال در حال زوال که مغرور و خود خواه و لجوج شد و شما مدام باید با او درگیر باشید که خاطره های مزخرف تان را به یادتان نیاورد ...

من معمولا از بعد از ظهر جمعه یک راست میروم به شب جمعه بهترین راه حل هم همین است "خواب"...

شب که از خواب بیدار میشوم چشم باز نکرده میروم سراغ فیلم هام. یک فیلم کمدی یا یک استند اپ زیر نویس دار میبینم کلی میخندم و بعد سراغ کار های جدی میروم ...هر کاری که حوصله اش را داشته باشم حتی گاهی برای ارامش ظرف میشورم ...قلیانی چاق میکنم و میکشم و همزمان کتابی ورق میزنم این بهترین راه است به نظرم.

اخر هفته قرار است برویم ارمنستان ...زمینی و گروهی ...این اولین سفر خارج از کشور من است.اشتیاق وصف نشدنی ای دارم دلم میخواهد ساکتم را پر تر ببندم و از انطرف بروم جای دیگری و همینطور بروم که بروم که بروم...

واقعا چه اتفاقی می افتد که انسان یکدفعه قید همه چیز را میزند ...گاهی دلم میخواهد قید همه چیز را بزنم و همه کس را ...بروم تا جاییکه دیگر توان حرکت کردن نداشته باشم .اما وسعت جهان هولناک است هراس اور است در عین حال وسوسه انگیز است.کاش انقدر عمر میکردیم که میتوانستیم خطر کنیم و دنیا را کنکاش کنیم ...بعد از ما چیزی جز مشتی مزخرفات باقی نخواهند ماند دریغ که دیر میفهمیم باید از عصر های جمعه فرار کرد...

خوردن یک لیوان اب جو کنار اقیانوس یا در جنگل های سر به فلک کشیده ،قدم زدن در شن های روان  صحرا  یا دسته و پنجه نرم کردن با لبه های سخت سنگ های کوهستان ...این ها تصویر های من از زندگی است که نمی دانم واقعا کی قرار است محقق بشود ...

بلاتکلیفی مثل غروب جمعه است ...در واقع شما میدانید که فردای عصر جمعه چه کاره هستید اما فرقی نمیکند بازهم از روبرو شدن با شنبه هراس دارید ...

کم کم به غروب جمعه نزدیک میشویم بر حسب عادت کم کم پلک هایم سنگین میشوند ...

وقت ان است که از ملال اوری غروب جمعه فرار کنم به رختخواب و رویاهایی که یک روز ابدی میشوند ..پلک هایم را میبندم و ان روز جز تصویر های خوب و منظره های خاطره انگیز چیز ی را نمیخواهم ...

مرگ پشت پلک های ما نشسته و یک روز که نمیدانی کی ، وقتی پلک هایت را میبندی، انها را بهم میدوزد ...چشم هایت را پر از منظره های قشنگ و بکر و پر از چهره ی ادم های دوست داشتنی کن، که وقتی پلک هایت بسته شد راهی جز دیدن این ها نداشته باشی...

شنبه هایتان خوش منظره

#جمعه #غروب_جمعه #شنبه #مرگ #ارمنستان #سفر #خواب #بلاکتلیف #فیلم #داستان #سریال #کتاب