رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

همینک سیاسی طور و اندکی اجتماعی گون

در ابتدا بگم که ما جماعت غر زنان به وضع موجود وام دار هیچ دسته و حزب و گروه و ایده اولوژی نیستیم ...اصلا برای همین است که هیچ اتفاق مهمی رخ نمیدهد چون ما جدا جدا غر میزنیم و یکپارچکی برای خلق یک جنبش رو نداریم.و لذا امروز شاید با رئیس جمهور وقت باشیم اما فردا که بد عمل کند نباشیم ولی در کل روشمند عمل میکنیم "نقد"...این تنها ویژگی غر زن هاست...

غر اول : یک شبی یک بابایی توی چشم ملت نگاه کردو گفت با پدیده ای رو برو هستیم که میتونه تو دوربین نگاه کنه و دروغ بگه ...ما بهش خندیدیم و دردمون اومد ولی از لفظش خوشمون اومد اما عمق فاجعه رو درک نکرده بودیم...این پدیده ها هی اضافه شد حالا با مردمی مواجه هستیم که راست راست دروغ میگن بی چشم و رو هستن نمک نشناسن مردمی که بخشی از اونها تو بدنه نظام حاکم هستن از خود ما هستن و بر ما حکومت میکنن و روز به روز بر طبل ناهنجاری در کشور میکوبن ...

بحث چند روز پیشم با یکی از دوستام این بود که یا بایداز کل به جزء برسیم یا از جز به کل، مسیر دیگه ای نیست ...وقتی قطعا از اسلام حکومتی و فرمایشی به نتیجه مطلوب نمیرسیم باید از فهم اجتماعی تک تک افراد یک جامعه به ارمان مطلوب برسیم حالا این یعنی چی ...این یعنی اقا هر کسی اول خودش و اصلاح کنه به جای غر زدن به جای نهیب زدن که وا مصیبتا که مردم چنین هستند وچنان . راه حل اصلاح فقط با سواد شدنه نه اینکه مهندس یا دکتر بشن ،کافیه روزی سی دقیقه مطالعه کنن در هر ضمینه ای البته و صد البته من رمان وداستان کوتاه و زندگی نامه رو بیشتر توصیه میکنم اما حتی اگر اشپزی در 5 دقیقه رو هم میخونید خوبه به شرطی که برسی به خوندن "اشو"یا "صد سال تنهایی"یا "کوری"وگر نه تو به درد همون اشپزخونه کوفتی میخوری نه جنبش اجتماعی...

غر دوم:از یه جایی به بعد تو زندگی دریافتم که ادم ها رو نمیتونی به زور اهلی کنی و مجبورشون کنی دوستت داشت باشن اونها تصویر های ذهنیت و دوست دارن اونها بهترین حالتت رو دوست دارن اگر نقدش کنی یا به جونشون غر بزنی میرن چون از وجدان جلوی اینه فرار میکنن ...خیلی ها قبول میکنن و برای دوستاشون لبخند های بی پایان مصنوعی میزنن و خیلی ها هم مثل جناب بنده نهایتا سه بار فرصت میدم که طرف وجدانش بیدار بشه بعد بی خیالش میشم و میرم حالا این مطلب تکراری و گفتم برای چی ؟در سفر اخیر ،ما 4 تا دوست پیدا کردیم مزییت اول این بود که فهمیدم توی کشورم  چقدر ادم داغون تر از من هست (فکری)و معایب اول اینکه عموما دوستی با بعضی ها فقط هزینه یک طرفس و کاش این هزینه ها فقط مالی باشه ...مزیتت دوم فهمیدم من با شرایط از پیش ندانسته خوب کنار میام معایب دوم هر کسی ممکن چقدر سو استفاده بکنه...کلا زندگی با ادم ها سخته ادم های این عصر فقط یک کوه انتظارن که وقتی بهت میرسن فقط میگن بکن بکن بکن  تا به طلای رفاقت برسی .فارق از این که اخر سر یه غار تنهایی برات میمونه که حتی نور هم بهش نفوذ نمیکنه

نتیجه اخلاقی اینکه باادم های این عصر باید یه طور جدیدی بودکه هنوز کشف نشده ...

غر سوم: اقا اصلا شاید ایراد اصلی خود منم.از هر طرف که این مسیر و میرم میرسم به خودم ...باید کمی اسگول تر میبودم باید کمی احمق تر میبودم .نه اصلا چرا کمی ،بسیار بسیار بسیار لازم بود ...تر میبودم ...این منی که دائم داره تحلیل میکنه یک ریال نمی ارزه ...دائم در حال جنگ با وجدانشه ...شب تا صبح خواب اشفته میبینه روزها مدام در حال کلمه ساختنه و بیشتر روز ها برای ارزو هایی میجنگه که شاید به عمرش قد نده ///عمر /عمر /عمر عجب واژه مزخرفی ...قطعیت مرگ هم باعث نمیشه ما ادم بشیم برعکس هرچی به روز هایی رفته بیشتری دست پیدا میکنیم غیر منطقی تر و نادان تر میشیم از خود منطقیمون فاصله میگیریم و یک تصویر قشنگ ده دقیقه ای میسازیم از خودمون فقط ادم های مثل خودمون دوسمون خواهند داشت چون عاشق این میشن که نسلشون هنوز منقرض نشده ..

اقا عمر...نگم برات...توی سفر یه اتفاق با نمک افتاد ...روز دوم سفر شیرجه زدن در استخر با حال مستی یک طرف و شکافتن سر طرف دیگر ...از اقدامات تیم همراه برای احیا بنده که بگذریم(دو تا دکتر همراهمون بودن و صاحب خانه دکتری ارمنی بود) شب سختی بود سر درد و گردن درد و افسوس که روز های باقیمانده را با این درد چگونه سر کنم .بعد با خودم درنگ کردم و گفتم اگر امشب شب اخر زندگی من باشه چی بعد با خودم گفتم چقدر جذاب و دلنشینه ...بالاخره که باید تموم بشه پس الان که تو اوج هستم بهترین موقعیته سرشار از لذت موفقیتم از زیر صفر به جاهایی رسیدم که هیچ کس انتظار نداشت بدون هیچ کمکی بدون هیچ منتی اقای خودم سرور خودم نوکر خودم غلام ادبم .با لذت مرگ خوابیدم فردا سرشار از انرژی بودم انقدر این ذوق زدگی معجزه کرد که در طول سفر هیچ کس حس نکرد که من از نیمه راه زندگی برگشتم و اینکه هنوز میتونم مثل بچگی هام دیوونه بازی در بیارم من و بی نهایت ذوق زده میکنه کودک درون من هنوز زنده و سالم و سرحاله و اینکه مطمئنم من قشنگ ترین با نمک ترین پیر مرد تمما دوران ها خواهم بود اگر عمر مجال پیری بده...(کمی خودشیفتگی)

سیاسی طور هفته:

پیرو حرف های قبلی و دیدن چند کلیپ و خوندن چند تا متن با خودم فکر کردم و به شعر پروین اعتصامی رسیدم "ما را به رخت و چوب شبانی فریفته/این گرگ سال هاست که با گله اشناست/ پس تصمیم گرفتم هر طور شده این مرز پرگهر را در بنوردم و بروم به هر ان کجا که باشد به جز این سرا سرایم حتی اگر با خفت پناهندگی یا هر کوفت دیگری به هر روشی شده بروم و باقی عمرم رو بزارم برای تجربه های متفاوت دیگه "ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش/بیرون کشید باید از ورطه رخت خویش///

پس از دیروز تحقیقات میدانی برای پناهندگی در هر گورستانی را شروع کردم با علم به اینکه شاید به هر جایی بروم اسمانش همین رنگ باشد اما زمینش فرق میکند

چون نمیتونین برام نظر بزارین وبگین کجا ها میشه چطور رفت فقط برام انرژی بفرستین که خلاص بشم از دست این گرداب وطن

باقی بقایتان جانم فدایتان

#وطن

#پروین_اعتصامی

#آزمون

#مطالعه

#رمان

#تاریخ

#داستان

#شعر