رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

اخر شب یا دقیقا 1.35 دقیقه

ذکر مصیبت نمی گم .کلا تو این فاز نمیخوام برم وقتی حالم خوبه به چیزای خوب فکر میکنم .من یه عادتی دارم که سالهاست باهاش خوشم .

رویا می بافم...

این به ظاهر سادست اما در واقعیت واقعا مصیبته ...مثلا توی رویاهام قرعه کشی فلان برنامه تلویزیونی رو برنده میشم و 100 میلیون گیرم میاد بعد یک سری اتفاقات رو برای خودم رقم میزنم همشون خوب همشون عالی همشون قند وعسل ...راستش هیچوقت اینده های فلاکت بار و نتونستم ببافم تو خیالم ...من تو خیالم مهاجرت کردم به خیلی از کشور ها مثلا استرالیا کانادا ارمنستان (که تازگی ها واقعی شد)حتی تایلند امریکا بیشتر کشور های دنیا رو طی اتفاقات جالب و استثنایی سفر کردم با ادم های مشهوری گپ زدم بیشتر وقت ها خودم ادم مشهوری بودم اکثر وقتی میخوام خودم رو مشهور خیال کنم یا کتابام خوب فروش میرن و یا فیلم نامه نویس مشهوری شدم چند باری هم ترانه سرا و خواننده مربی فوتبال مالک باشگاه و ...

من تو خیالاتم خیلی کار ها میکنم خیلی اتفاقات با نمک برام میافته خیلی جذاب میشن گاهی خیالاتم چند روزی ادامه دارن تا اون سوژه تموم بشه گاهی در همون دفعه اول خیال بافی تموم میشن ...

بدترین حالتش اینه که در مورد خیالات نوشتن انتهاش برام جذابه چون دائم گسترده میشه و انگار ته نداره ولی درمورد پول دارشدن یا مشهور شدن از یه جایی به بعد بی حوصله میشم و دلم نمیخواد ادامه بدم انگار جذابیتش از بین میره ..

اما یه چیزی برام جالبه و اون اینکه اکثر در ابتدای خیالاتم که من ادم معمولی هستم هنوز و ذره ذره رشد میکنم یه سری چیز ها رو خیال میکنم که اونها رو در زندگی واقعی توی این سالها بدستشون اوردم انگار ذهنم داره دقیقا همین مسیر رو در واقعیت میره (امیدوارم زودتر بره چون خیلی وقت ندارم).

حتی به مرور که با تجربه شدم و خیالاتم رنگ باور پذیر به خودشون گرفتن دیگه خیال نمیکنم که یه ساعت دارم که میتونم زمان رو متوقف کنم برم خونه جواب سوالات رو ببینم و برگردم سر جلسه و امتحان 20 بشم(دوران کودکی از این خیال بافی ها داشتم) حتی خیال بافی هام هم مسیر منطقی و در پیش میگیرن. مثلا اینکه فلان مغازه که دارم بی افته توی طرح و فلان قیمت به فروش برسه و با پولش برم فلان کشورم و فلان کاسبیم بگیره و ...

سعی میکنم یک داستان تخیلی نوجوانانه برای خودم ببافم ولی هیچوقت سعی نکردم که بنویسمشون چون لذتش رو از بین میبرم انگار اصلا وقتی میخوام بنویسم منطقی تر میشم و نمیتونم ادامه بدم انگار مسخره میان به نظرم.

فکر میکنم این خیال بافی ها برای کودک درونمه موجودی که نمیخواد کسی ببینتش ازش سر در بیاره و میخواد همون جا توی درونم باشه.

بعضی وقت ها حتی بهم برنامه هم میده مثلا اگر بری باشگاه و20 کیلو کم کنی میتونی تو مسابقات فوتسال شرکت کنی و اگر بتونی خوب بازی کنی میتونی سال بعدش یه تیم بسازی و ببری تو مسابقات استانی همین طوری پیش بری و برای خودت اسم ورسمی دست وپا کنی تا برسی به مربیگری تیم ملی و ...و ...و...اما قدم اول باشگاه رفتن و وزن کم کردنه پس در همین مرحله قضیه کلا منتفی میشه یا کثلا قرعه کشی بانک ه اولین قدم داشتن حساب قرعه کشیه که هیچوقت نداشتم و ندارم.من حتی کد جایزه محصولات که میخرم رو هم دور میندازم برای همین فقط خیال میکنم که قرعه کشی وبردم ...هر سال برنامه میریزم که برای لاتری ثبت نام کنم اما فقط فکرش و میکنم و نه هیچ کار دیگه نتیجه این میشه که چند باری تو خیالم لاتاری بردم ( که گویا دیگه بردنش هم فایده ای نداره)

من حتی اتفاقات روز مره رو هم گاهی خیال بافی میکنم مثلا اگر به فلان مشتری بگم که چک کار و بده و اگر نخواد بده و من مجبور م براش توضیح بدم و اون احتمالا بگه دسته چکم تموم شده و من باید کارش و بهش تحویل ندم تا جکش تسفیه رو نداده و اما و اگر های خیالی و ته ذهنم مطمئنم که چک و میتونم ازش بگیرم و میگیرم ...

حتی مشاجره ها رو هم خیال بافی میکنم جای طرف حرف میزنم و حای خودم جواب میدم تمام انواع جواب های ممکن طرف رو حدس میزنم و جواب های خودم رو هم براش طراحی میکنم همیشه پیروز قضیه میشم و تا حالا هم در بیشتر موارد موفق بودم ...

و اما ...این اواخر خیلی خیال بافی مهاجرت میکنم ابتدا خیلی روی مهاجرت به استرالیا خیال بافی داشتم که کلا از فکر اومدم بیرون به دلایلی که به نظرم اومد منطق خیالم رو تحت تاثیر قرار میده و حس خوبی دیگه نسبت بهش ندارم.این روزا به همه کشور هایی که در موردش گوگل میکنم مهاجرت میکنم و تا ته قصه رو میرم وشاد و خندان یه پایان باز میزارم اخر خیالم و میرم سراغ خیال بعدی...

من یه روزی خیال مهاجرت رو واقعی میکنم چون احساس میکنم دارم راکد میشم وگند میام میخوام برم به هرجاییکه اینجا نباشه به جایی که از سیاستش سر در نیارم از دروغ مردمش چیزی نفهمم از قوانین مزخرفش اسیب نبینم از مردم نامردش ضربه نخورم از زندگی لذت ببرم.

دنیای خیال خیلی جای خوبیه اما بزرگ ترین بدیش اینه که خیاله یه توهم شیرینه که برای واقعی شدن باید سخت تلاش کرد و زیاد شانس اورد .همه ی شاهدین دنیا میدونن که دارم سخت تلاش میکنم و میدونم که دنیا منتظره که یه فرصت بهم بده و میدونه من قدر اون فرصت را خواهم دونست فقط امیدوارم مثل هیث لجر بعد از مرگم بهم هدیه اش نده که به کارم نمیاد