رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

اغاز میان سالی

برای هر کسی یک جایی  پیش می اید که مطمئن میشوددیگر ان ادم سابق نیست برای من امروز اتفاق افتاد...

امروز بر خلاف تمام مراسم های عروسی گذشته که معمولا عادت به لباس های رسمی دارم تیپی اسپرت زدم مطابق گذشته عنان مجلس را بدست گرفتم اما چیزی درونم عوض شده بود شعف گذشته را نداشتم حس شاد بودن کم رنگ شده بود کودک درونم جایی ان گوشه ها کز کرده بود و مدام میگفت بریم خونه لبخند های مصنوعی ام عرق پیشانی شده بودند و یک فایل جدید درونم باز شده بود ...میان سالی..چند روزه دیگر وارد34 سالگی میشوم خیلی برایم فرقی نمیکند خیلی احساس شادمانی ندارم خستگی تمام نشدنی ای در اندامم حس میکنم درد هایی که شب ها با من به رختخواب می ایند و صبح ها قبل از من چشم باز میکنند ...

حتی اغاز این فصل هم از همیشه زودتر رخ داد ...فصلی که پیش تر ها فکر میکردم فصل پختگی و بزرگ شدن باشد بیشتر شبیه یک پیری زودرس به نظر میرسد...

برای من که جوانی معمولی داشتم که،سختی اجتناب ناپذیری همیشه همراهش بوده  گم شده ی عمرم همین جوانی است چیزی که همیشه دنبالش بودم در مستی و در شادی ...

فعلا در گذار از میان سالی دلم سکوت میخواهد ...

همین.