رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

مزخرف های دوست داشتنی

همه ما ادم ها توی روابطمون یک عده رو داریم که در عین حال که دوسشون داریم مطمئنیم ادم های مزخرفی هستند یعنی فکر میکردیم به مرور که زمان میگذرد و برای ما دوست داشتنی میشوند ادم های خوبی میشوند اما اینطور نشد حتی از علاقه ما هم کم نشد انها روز به روز مزخرف شدند و ما روز به روز منتظریم که از مزخرف بودنشان کاسته شود و با ادم خوبی شوند این واقعیت که انها مزخرف هستند از علاقه ما کم نمیکند و این دو هیچ ربطی به هم ندارند.در هر حال ما هر روز که از خواب پا میشیم یا در یک دورهمی با انها روبرو میشویم یا توی جمعی راجع به انها میشنویم منتظریم اتفاقی بی افتد که معمولا نمی افتد و ما احمقانه منتظریم این اتفاق در مورد خود ما هم می افتد و ما از دید یک عده دیگه ادم های مزخرفی محسوب میشیم و شاید اونها هم منتظر هستند برای همین هم هر روز که پا به سن میگذاریم ادم های مزخرف زندگی ما بیشتر میشوند کم کم زندگی ما پر میشود از ادم هایی که یا انها برای ما مزخرف هستند یا ما برای انها رفته رفته دایره این ادم ها وسیع تر میشه و اخرش تنهایی برامون میمونه شخصا ترجیه میدم میونه این همه ادم مزخرف تنها باشم تا باهاشون تجربه صبوری بکنم و این من و تبدیل به کسی کرده که به راحتی ادم ها رو حذف میکنم چون مطمئنم انقلاب این ادم ها باید از خودشون شروع بشه و ادامه رابطه باهاشون فقط از خودم انرژی میگیره توی ذهنم دوسشون دارم اما ترجیه میدم دوست داشتن و توی دل خودم نگه دارم تا اجازه بدم اون ادم بهم اسیب بزنه واقعا برام فرقی نداره که این ادم برادرم یا عموم یا هر کس دیگه باشه من اونها رو به راحتی حذف میکنم شاید به جرات میشه گفت تنها کسی که نمیشه حذفش کرد پدر و مادره اونها رو نمیشه حذف کرد اونها بخشی از ما هستند هرچقدر هم مزخرف باشن نمیشه که نباشن ...همیشه هستند و این بزرگ ترین باگ خلقته ...

دارم تصمیم میگیرم که یه تصمیم بزرگ بگیرم میخوام برای اولین بار تو زندگیم بشم حکایت" برو ولگردی کن رفیق" برم ولگردی کنم اما از نوع مفیدش.میخوام بزنم به سیم اخر و هر چی دارم و رو کنم یا دریای ارزوهام با یک کاسه ماست تواناییم دوغ میشه یا من میمونم و یک عالمه ارزو و رویایی ناتموم که قطعا من و میکشه.میخوام یه کوچ کوچولو بکنم بکنم از این دیار و برم یه جای دیگه و از نو شروع کنم اونم یه شروعی که هیچی ازش نمیدونم میخوام زندگیم و به حراج بزارم و همه رو انگشت به دهن بزارم و همه پشت سرم بگن خیلی احمقه خیلی دیوونس تصمیم سختیه اما باید بگیرم ...وقتی زندگی روزمره هر روز به هر بهانه ای جلوی تصمیم گرفتن و میگیره این بیشتر مصمم میکنه که باید این راه وبرم چون زندگی فقط میخواد ما اوندر معمولی باشیم که وقتی میمیریم کسی یادش نمونه که ما یه روزی بودیم و زندگی کردیم ادم هایی که خلاف جهت زندگی پیش میرن هیچوقت نمیمیرن ...

من این تصمیم و میگیرم

به زودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد