رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

حال این روزها

استیصال استیصال استیصال.میتونه تمام صفحات همه ی کتاب های جهان رو پر کنه ولی چیزی از حجمش در زندگی من کم نمیکنه .

تمام تصمیمات مهم زندگی من معمولا 12 شب به بعد نوشته میشن و قرار میشه از فرداش اجرا بشن و طبق یه عادت قدیمی تنها اتفاق این که فردا دوباره موکول میشه به دوازده شب.هر شب تصمیم و هر صبح تکذیب.عادت ها دوباره تکرار میشن شیوه ی زندگیم تغییر نمیکنه و من دوباره همون کار های همیشگی رو انجام میدم.

یکیشون این که سعی کنم یازده شب بخوابم ...اگر قرار باشه یازده شب بخوابم پس تصمیم های مهم زندگیم رو کی بگیرم ؟و دیگه اینکه معمولا 12 شب یاد یه فیلمی می افتم که میخواستم ببینم و این میشه که تحت هر شرایطی باید ببینمش.تنها اتفاق خوب شاید این باشه که وقتی قراره فردا کار مهمی داشته باشم حتی اگر تا صبح نخوابم اما از کار فردام نمیزنه که حتما به پول ربط داره معمولا کارهایی که سرانجام مالی ندارن یا مسولیت پذیریم و زیر سوال نمیبرن برام اولویت ندارن.

هر روز یه اتفاقی می افته که من مطمئن تر از روز قبل میگم باید برم از این کشور و این هر روز الان تقریبا 10 ساله که با منه .اگر پیاده رفته بودم الان یه دور کامل زده بودم دنیارو .ولی هر روز موکول میشه به روز بعد .نمی دونم کی نمی دونم چطوری ولی یه روزی میرم از این کشور لعنتی میرم و 99 درصد ادمایی که حالم ازشون بهم میخوره رو ترک میکنم یه مشت خاطره میریزم توی چمدونم با چند دست لباس جورواجور و میرم یه جایی که هیچ کس ندونه حتی خودم ...

گاهی دلم میخواد بازی کنم توی موبایلم یا توی لپ تابم ولی هیچوقت هیجان تموم کردن بازی ها رو نداشتم بازی هایی رو میریزم که زود تموم میشن و من توشون راحت برنده میشم معمولا هم نه تو گوشیم بازی دارم نه تو کامپیوترم  .بازی ها باید سرگرم کننده باشن اما برای من دغدغه میشن پس مجبورم زود پاکشون کنم چون حوصلم و سر میبرن ...

دلم سفر راه دور میخواد ...رفقام دارن میرن مالزی من چون علاقه!!! به مالزی ندارم و مشکل کوچیک مالی!!!دارم نمیرم ...لعنتی چقدر دلم میخواست برم ...دلم برای ابجوهای مفت فرنگی تنگ شده برای رقصیدن تو کلوپ ها قدم زدن بی خیال تو پاساژا و دیدن جاهای بکری که ندیدم.کاش همون سالی که خاله مالزی بود پولام وجمع میکردم و میرفتم و دیگه بر نمیگشتم ...کاش یه روزی بتونم برم و برنگردم ...اگر اون روز اومد میام و یه دی اند بزرگ مینویسم توی این وبلاگ لعنتی اعصاب خورد کن...

پ.ن:چای میریزم و به استیصالم فکر میکنم و شاید یه خرگوش از توش در اوردم

نظرات 3 + ارسال نظر
نازلی دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت 10:51 http://www.n-nikan.blogsky.com

چقدر این پست شبیه حال منه
انگار خودم نوشتمش

مارال دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت 07:43 http://mypersonalnotes.blogsky.com

خیلی ناراحت کننده است ... همه چیز

مریم یکشنبه 19 آذر 1396 ساعت 15:56 http://l-r-y.blogsky.com

خب اگه واقعا میخواید برید براش برنامه بریزید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد