رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

شتر سواری دُلّا دُلّا

یه کاری داشتم که باید میرفتم یکی از منطقه های بالای شهر تهران. حدود 5 ساعت کارم طول کشید.تایم های بیکاریم میرفتم لب پنجره سیگاری روشن میکردم و در مورد یه سری مسائل حرف میزدیم صحبت به رفتن و ماندن در کشور کشید.به دلایلی از بیشتر اتفاق زندگی صاحب کار مطلع بودم اینکه با تمام تلاش هایی که میکنه اونقدر ها هم خودساخته نیست و زیر ساخت خانوادگیش طوری بوده که بتونه پیشرفت کنه و البته باز هم نظرم اینه که خونواده خوبش خوبه که ما نداریم و باز به نظرم خونواده اگر توان کمک کردن در هرموردی رو داره نباید از فرزنداش دریغ کنه به هر حال اخرش که چی این ارث بالاخره به اون ها میرسه چه بهتر وقتی برسه که بتونن استفاده کنن.

خلاصه که اون بزرگوار میگفت من میگم کسایی که رعضه ندارن تو این کشور پیشرفت کنن فکر میکنن اونور برن میتونن و کلی رفت رو منبر که من خودم فلانم و بیسارم و یکه و تنها به اینجا رسیدم.میون ما دو نفر یه نفر سومی بودکه سرایدار مجتمع بود و اومده بود کمک من بعد از اینکه دوستمون از منبر اومد پایین بنده رفتم بالا و شروع کردم از یافته هام و نتایج براش گفتن و قصه هایی که شنیدم و تلاش های خودم و دلایل خودم برای رفتن هر دو قانع شدن سعی کردم به صاحب کار بفمونم که اگر پدر و مادرت نبودن الان حد اقل دختر فراری نبودی احتمالا خونه شوهر با دو تا بچه بودی و سعی میکردی سریال های تلویزیون رو از دست ندی اما جالب اینجا بود سرایدار که چشماش گرد شده بود از میزان دست مزد و نحوه برخورد با کارگر و این حرفا حرفی زد که من عمیقا به فکر فرو رفتم .قد بلند بود وچهار شانه با لهجه ای شمالی و بسیار مودب و حرف گوش کن متولد 57 چند باری که دیده بودمش فکر کرده بودم این واقعا با این هیکل ،کار دیگه ای جز سرایداری بلد نیست ؟ و اینبار پرسیدم و جواب داد کشاورزی .جالب تر اینکه ازم پرسید اونجا ها سرایدار و نگهبان هم میخوان ؟با خودم فکر کردم این ادم هیچ وقت برای خودش شخصیت قائل نیست وقتی میتونه به خیلی چیز های دیگه فکر کنه باز هم به فکر اینه که بره ساختمون و جارو بزنه مثلا من اگر قد و هیکل اون و داشتم قطعا میرفتم بادیگارد میشدم یا کار های فنی سنگین که نیاز به قدرت بدنی داره یا حتی مدل میشدم و این از اون دست ادمایی که حتی وقتی میره رستوران هم سفارش نون و ماست میده.بعد دیدم نقطه مقابل اون شخص اول این شخص دومه ادمهایی که هدف هاشون براساس ساپورت شدنشون از طرف کس دیگه معنی پیدا میکنه و قادر به انجام کاری به تنهایی نیستن ...چقدر ما داریم دور میشیم از اجتماع انسانی چقدر همه چیز غمگین و سرده

نظرات 1 + ارسال نظر
مارال دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت 07:35 http://mypersonalnotes.blogsky.com

تمام آدمهایی هم که توی شرکت ما با پارتی اومدن اصرار دارن که برای لیاقت خودشون اومدن . اون سرایداره هم جالب بود شاید من هم همینقدر ذهنم بسته باشه . نمیدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد