رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

حق مطلب

امروز رفتم و تمارض رو دیدم.این روزا یک داستان یا یک فیلم یا هر چیزی که حاوی یک روایت باشه وقتی دستش برام رو میشه از ارزش و اعتبار برام ساقت میشه.در مورد تمارض هم همین اتفاق افتاد تقریبا.از یه جاهایی به بعد وقتی دست نویسنده برام رو شد دیگه ذوق اوایل و نداشتم.منتظر شدم که باز غافل گیر بشم که خوب نشدم حتی در اخر فیلم هیچ اتفاق خاصی نافتاد.

همشهری داستان این ماه رو که میخوندم یه چیزی ذهنم و به شدت مشغول خودش کرد.موضوع این ماه در مورد اشپزی و طعم ها و مزه ها بود.اینکه وقتی خودم رو مرور میکنم اینده گان از من چگونه یاد میکنند؟در واقع هیچی.من هیچی نیستم و نبودم.همین شکل ساده و معمولی که هستم.برای ماندگاری در تاریخ هیچکاری نکردم.واقعا در گردش روزگار از ما چی میمونه؟صد سال اینده یا حتی هزار سال اینده؟حتی در کاری که فکر میکنم بلدم هم هیچکاری نمیکنم.یه حس پوچی مزخرفی گرفتم/یه اخرش که چی غمگین/واقعا اخرش که چی/

خسته ام و خواب سیرم نمیکند.چیزی جز یک سردر گمی درد ناک در خیالم نیست.

این چند روز اینقدر پیاده روی کردم پا درد و گردن درد کلافه ام کرده.

یه مدته تصمیم گرفتم تمام برنامه های اینترنتی گوشیم و حذف کنم.میخوام برم به عصر اس ام اس.میخوام هیچ چیزی مانع از تمرکزم نشه.باید قبل از اینکه دیر بشه یه فکری برای خودم بکنم وگرنه ...نمی دونم چی میشه ولی چیز خوبی ازش در نمیاد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد