رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

پایان قصه شهرزاد/قصه ی همیشه عشق

همین الان در جا به یه نفر فکر کن...به اولین نفری که فکر میکنی بیشتر فکر کن ، بیشتر...

این جور وقتا میگن اولین نفری که بهش فکر میکنی عاشقشی ولی من میگم اولین نفری که بهش فکری میکنی همه رنج هاته.

امشب نا خداگاه یاد پدرم افتادم ...مردی که وقتی به درد و رنج و بدبختی فکر میکنم اولین اسمی که میاد نوک زبون اسم پدرم ...من هیچ خاطره درست و درمونی از گذشته ش ندارم جز رنج ها و درد هام.هیچ خاطره بدرد بخوری باهاش ندارم.وقتی رفت خیلی غافلگیر نشدم که رنج هامون شروع میشن چون رنج هامون از قبلش شروع شده بودن ولی نمی خواستیم باور کنیم و امیدوار بودیم یه جایی از قصه سرنوشتمون عوض بشه که نشد.

سریال شهرزاد تموم شد خیلی ها از مرگ قباد ناراحت شدن اما قباد ها همیشه اخر داستانشون با رنج با درده چون همیشه خواستن از سرنوشتشون فرار کنن ولی در نهایت در رنج هاشون مردن.

فرهاد به شهرزاد نرسید ...داستان تکراری از واقعیت عشق که همیشه به اونی نمی رسی که براش از جون مایه نگذاشتی ولی فکر میکردی گذاشتی...فهمش سخته دوباره یا سه بار بخونین جمله رو.داستان عشق داستان و سوز و ناله و هجرانه.داستان تنهایی و غربت و سرگشتگی.داستان عشق در امید به وصال خلاصه میشه حتی اگر محال باشه رسیدن به معشوق.

صابر به شیرین رسید و من نمی دونم این داستان عشقه یا عافیت طلبی یا موقعیت شناسی.بعضی ها ذاتا میدونن کدوم طرف اخر داستان پیروزه و همیشه همون طرف وا میستن شاید خیلی خوش شانسن.

یه سری هم مردن تا حذفشون فقط اینطوری امکان پذیر باشه ...انگار که ما ایرانی ها فقط نبودن رو در مرگ خلاصه میکنیم انگار عقوبتی بدتر از مرگ سراغ نداریم در صورتی که مرگ زیباترین لحظه ی زندگی ادم هاست ...چه هدیه ای بالاتر و بزرگ تر از مرگ میشه به یه ادم داد تا نقطه بزاره بر داستان بدی های ادم یا خوبی ها حتی.

شاید باورش سخته اما اگر همین الان بمیرم خیلی حسرت ندارم.برای رسیدن به ارزو هام قرار نیست روز و شب درگیر باشم باخودم و دنیای اطرافم.

یه روز یه نقطه بزرگ میزارن جلوی داستان هممون و میگن بسه دیگه هرچی دویدی هرچی حرص خوردی هر چی حرص زدی هر چی حرص دادی ...بسه دیگه پول بسه دیگه رنج بسه دیگه تنهایی و ...

همیشه فکر میکنم زندگی واقعی تازه بعد از نقطه شروع میشه ...نه بهشتی نه جهنمی نه خدایی فقط پوچی ...فهم هیچ برامون سخته برای همین باورش نمیکنیم اما به پوچی مطلقی بعد از مرگ میرسیم که فقط ارامش فقط لذته چیزی که هیچکس تا نمیره درکش نمیکنه.


پ.ن:بدترین قسمته زندگی اونجاست که دلت نمیخواد بخوابی ولی مجبوری

دلت نمی خواد خیلی کار ها رو بکنی ولی مجبوری

یه بادی داره میاد که دل میخواد هر چی رنج و درد دارم با خودش ببره ولی خودم میدونم که ازش بر نمیاد پس میرم بخوابم شاید خیال روز های خوب حالم و بهتر کنه خیال اخرین روز خیال مرگ...

نظرات 2 + ارسال نظر
مارال سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 09:16 http://mypersonalnotes.blogsky.com

همه ی رنجها ... خیلی جالب بود . کسی رو که به فکرم اومد منبع خیلی رنجهام بود .

The سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 04:25 http://thesh.blogsky.com

چه تصور خوبی داری از مرگ
کاش یه روز بتونم اینجوری فکر کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد