رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

دلار خو کن به تنهایی ...

این روزها استرس هی شب امتحان نهایی میاد سراغم...تپش قلب میگیرم...حالت طهوع...گاهی فراموش میکنم کارهای روزانه رو...مسیر خونه رو گاهی اشتباه میرم.وال میرم خونه قبلی بعد میاد خونه فعلی که تازه اساس کشی کردیم.

من نه دلار انباشته دارم نه سکه ثبت نام کردم و دارم نه طلا نه هیچ کوفت و درد دیگه ای.پس انداز بسیار اندک اون هم برای مریضی و مبادا که نهایتا بشه دو یا سه میلیون .هر روز از این جهش های ناگهانی تمام اینده نگری هام نابود میشن باز میشینم و یه فکر جدید میکنم باز میریزه بهم.مدام دنبال راه حل میگردم.اما نتیجه ای نداره و باز بر میگردم سر خونه اول.

دلم میخواد یه عالمه بد و بیراه به زمین و زمان بدم اما میدونم فایده ای نداره.با خودم میگم باید همون 7 سال پیش که میشد زندگی و دلار کنم و برم میرفتم اما حالا که هفت سال گذشته فقط حسرت میخورم.

میدونم این روزها تموم میشن میدونم روز های بهتری هم از راه می رسن اما کی؟وقتی من 50 ساله شدم؟اون روز واقعا چقدر بدردم میخوره؟

باورش سخته اما شب ها فقط خودم رو مجبور میکنم بخوابم تا فقط کمی از نگرانی هام در رویا های مسخره ام کاهش پیدا کنه...

و اخر میرسیم به حرف که "زندگی منشوریست در حرکت دوار"

نظرات 1 + ارسال نظر
پرستش دوشنبه 4 تیر 1397 ساعت 02:54 http://khoda15.blogsky.com

منم حالم از زندگیییییی مسخره بهم میخوره !! وقتی یه چیزی گرون بشه همینجوری میره بالا نمیاد پایین که !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد