رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

خاطره بازی

پارسال این موقع ها داشتیم اماده میشدیم بریم ارمنستان...

یک سال گذشت تقریبا..یک سال سخت...برای من سال ها حد فاصل خاطره های خوب هستند...

باید خاطره های بد رو فراموش کرد...

یه تیکه کلام این روزا افتاده رو زبونم که میگم...وقتی کسی بهم میگه ببخشید با شوخی میگم میبخشم ولی فراموش نمیکنم...

ولی گاهی وقتا نه میبخشم نه فراموش میکنم و حتی به همه ی ادم هایی که در قبال من نه میبخشن و نه فراموش میکنن هم حق میدم چون واقعا کار سختیه...

و یه شعری هست که این روزا خیلی ورد زبونمه...

اهای تو که این همه دوری از من...

میشه یه روزی بیاد که در اوج ارامش بمیرم؟؟؟

کی میاد؟قطعا این روز ها نیست...قطعا به این زودی ها نیست ولی قطعا مرگ وقتی میاد که انتظارش و ندارم یه روزی مثل این روزا...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد