رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

صبحانه کاری

از سر صبح که بلند شدم و خواستم برم دنبال در سمند که هر چی گشتم کیف پولم رو پیدا نکردم ...چند بار جاهایی رو که یادم اومد مرور کردم اخرین بار خونه علی آقاشون کنار مبل دیدمش.

از خونه زدم بیرون و چند تا کار مزخرف رو رسیدگی کردم به نمایندگی مرکزی #بیمه_سینا زنگ زدم و یه چلنج یک ساعته داشتم و به نتیجه نرسیدم.اصولا در این کشور همه چیز تا زمانی که به مشکل بر نخورید سر جاشه و وقتی به مشکل بر میخورید هیچ ساز و کار سالم و سر راستی وجود نداره.فقط فرسایش روانی به دنبال داره...

چند تا نمایندگی هم زنگ زدم و گفتن رنگ و مدل ماشین شما خاصه و گیر نمیاد.#مزخرفات...

همیشه وقتی فکر میکنم یکم دارم می افتم روی روال باید اعصابم بریزه به هم...

شروع کردم بد و بیراه گفتن به زمین و زمان و نق زدن.اومدم خونه و کیف رو پیدا کردم ...همیشه شاکی بودن جواب میده همیشه باید از کائنات طلبکار بود .وقتی مظلوم نمایی میکنی یا مثبت اندیشی میکنی بیشتر میکنه تو پاچه ت...

تا همین الان مشغول پیدا کردن در سمند بودم و وقتی نتیجه نداد بی خیال شدم...رفتم یه دوری بزنم توی اینترنت که با خبر فوت "کسلر" بازیگر سریال "ارتش سری" مواجه شدم.

نا خداگاه رفتم به دو دهه قبل.کچل کردن زنان نازی موندگار ترین صحنه ای بود که یادم بود و اون ریل قطار در تیتراژ سریال.همیشه از کچل کردن متنفر بودم از کچل شدن که الان تقریبا گرفتارش شدم.

بعد به نظام های دیکتاتور فعلی فکر کردم به اینکه ما چرا در این مقطع از تاریخ باید در کشوری جنگ طلب و مستبد باشیم.چرا تا وقتی حال و روز دنیا خوبه باید در تقریبا بدترین مکان ممکن باشیم ؟

اینا کلافه م میکنه خسته میشم.سر در گم میشم.چند وقت قبل یک نفر رو گیر اوردم که ویزای شینگن میده به شرط.حدودا 10 هزار دلار.برای هر نفر یعنی من حد اقل برای رفتن چیزی در حدود 200 میلیون تومن  پول میخوام و این یعنی خیلی خیلی خیلی سخت.

راه حل بعدی که به ذهنم رسید مهاجرت از طرق سفر کردن بود که اونم مشکلات خاص خودش رو داره ولی به هر حال از اینجا موندن بهتره در نهایت یک سال تا به امادگی سفر خارج از ایران وقت دارم تصمیم دارم بصورت جدی زبان بخونم و یه سری مهارت ها رو هم در کنارش یاد بگیرم البته از نشیمنگاه منبسط من ابی گرم نخواهد شد ولی اگر تلاش نکنم دهه 4 زندگیم رو باید با حسرت ها شروع کنم.

دلم میخواد برم بخوابم دلم یه سری چیز های دیگه هم میخواد ...

دلتنگی وقت نشناس ترین احساس ادمیزاد است.

وقتی خوشحالی سراغت می آید

وقتی ناراحتی هم

وقتی پر از ذوق و هیجانی

وقتی احساس پوچی میکنی

دلتنگی وقتی به ادم وصله میشود

هیچ وقت کنده نخواهد شد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد