رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

زندگی و چیزهای دیگر...

خیلی عجیب به روز مره گره خوردم.

احساس میکنم که طول روز وقت کم میارم و شب با اضطراب از اتفاق های فردا خواب های اشفته میبینم.به همه چیز و همه جا و همه کس بدبینم.هر اتفاقی رو  از زاویه بدش میبینم.قدرت تحلیلم پایین اومده.صبرم به شدت کم شده.وزنم دوباره داره میره بالا.خستگی زیادی رو حس میکنم.میون اهنگ ها یک دفعه بغضم میگیره چشام ردی از اشک به خودش میبینه و فوری غورتش میدم.مصرف سیگارم زیاد شده تقریبا روزی دو پاکت.دوز الکلم بالا رفته.مدت زیادی فیلم و سریال ندیدم و کتاب نخوندم اما داستان خوندم اون هم فقط همشهری داستان.

مدت زیادی داستان ننوشتم.در ماشین هنوز خرابه.قسط ها عقب افتادن.

این ها بخشی از این روزهاست که میگذره.انگار به طرز فجیعی دارن بد پیش میرن.انگار خود واقعی زندگی داره کم کم پدیددار میشه.

دلم میخواد الکی خوش باشم دلم میخواد بی دغدغه باشم دلم میخواد به هیچ چیز فکر نکنم.به گرونی ها به کمبود ها به نداشتن ها.

من لامصب یکی و میخوام که از هر دری باهاش حرف بزنم بی دغدغه بی اونکه برام غصه بخوره یا نصیحتم کنه یا حتی شماتتم کنه یکی که بشه باهاش صریح حرف زد یکی که ادای عاقلا در نیاره یکی که خودش هم بخواد حرف بزنه و من فقط گوش کنم بی قضاوت یا ترس از اینکه یه روزی همون حرف ها رو با کنایه پسم بده.یه رهگذر یه ادمی که هیچی از هم ندونیم و بشیم ساعت ها از درد هامون بگیم و گریه وکنیم و بعد پاشیم بریم دنبال زندگیمون.

دلم یه سبکی میخواد.دلم هیجان میخواد.دلم بی پروایی میخواد.دلم یه دردسر شیرین میخواد.دلم هلو میخواد.خرمالو.شراب گس.پرتغال خونی.انبه ملس.دلم خیار نمک زده میخواد.یه نون بربری و پنیر تبریز و گوجه اب دار میخواد با ریحون و پیازچه.دلم بارون میخواد نم نم و خسته.دلم فوتبال میخواد.دلم مربای هویج با نون لواش تازه میخوادبا کره محلی.

دلم نیم رو میخواد با روغن کرمون شاهی .که کلا یه بار خوردم .سر صبح یه روز دلنشین و هیچ نیمرویی دیگه نشد اون نیم رو.

دلم صدای کلاغ میخواد.دلم صدای شجریان میخواد وقتی کلهر کمانچه میزنه.دلم صدای زنگ دوچرخه های 28 قدیمی رو میخواد.دلم صدای زنگ تفریح دبستان و میخواد.دلم صدای زنگ صوت بلبلی خونه اولیمون و میخواد.

هوا که میره سمت پاییز .دلم هوایی میشه .بهونه گیر میشه و وقتی کم کم میره سمت ابان دلم هوای پدر رو میکنه.

هوای که میره سمت پاییز یاد خاطره های پاییز می افتم.یاد شیطونی های مهر ماه یاد بازیگوشی های نوجونی یاد روزایی که دغدغه مثل نقل و نبات نریخته بود وسط زندگی ها.

این روزا ما ادما بیشتر از اون که دل داشته باشیم معده داریم. که دائم در حال نفخ کردنه.یه عالمه غم باد داریم که بادگلو میزنیم که خالی بشیم و پر تر میشیم.جای قلب یه تلمبه ست که بی اراده کار میکنه.جای مغز یه کامپیوتر داریم که فقط محاسبه میکنه و دو دوتا ها رو حساب میکنه که این روزا 4 نمیشه.جای الت یه تیکه گوشت اضافی داریم که دنیا تخم چپشم نیست.

دنیا رو برای ما نساختن.دنیا رو برای هیشکی نساختن.دنیا رو ول کردن به امون خدا و رفتن پی کارشون.وگرنه این همه مزخرف بودن هیچ حکمتی توش نیست.

این همه بی دلیل بودن این همه بد بودن.

این همه دلتنگی این همه دلتنگی این همه دلتنگی این همه دلتنگی این همه دلتنگی...این همه.........

باز جویم روزگار وصل خویش

بعد از یک هفته به خونه برگشتم...

بریم برای یک روز طولانی ....

پیش از ما

فقط میخوام بگم خیلی صفت ها پیش از ما وجود نداشته ما به اونها شکل و رنگ و لعاب دادیم...

و انصافن اونقدری که صفت های بد به دنیا اضافه کردیم با صفت ها خوب بد کردیم و اونها رو کم یاب کردیم.


لشینگ اول هفته

امروز گویا قراره به لش کردن بگذره.

مادر قراره برای جمع و جور کردن خانه بردار وسطی بیاد و هنوز نیومده ...تا بیاد میشه چند تا سیگار ناشتا بگیریم و لش کنم و اهنگ گوش کنم.خونه رو هم ترکوندم و فعلا حال جمع کردن ندارم.چند تا کار ریز و درشت هم دارم که فعلا حال ندارم انجام بدم.

سر صپی اومدم یه دوری توی وبلاگا بزنم.برام جالبه که یه عده وبلاگ زدن و برای خوندنش رمز گذاشتن.مثل این میمونه که کتابی و بنویسی و روش قفل بزاری و بزاریش تو کتابخونه عمومی و بعد هر کسی خواست بخونه باید بیاد لید بگیره.بابا جان عزیز جان قشنگ جان حتی اوایل وبلاگ نویسی هم این کار خز بود نکن این کارو نکن.بیشتر خودت محروم میشه تا دیگران چون چاربار بیان ببینن این مدلیه میرن رد کارشون.

من یه وبلاگ عمومی دارم که تو بلوگ فاست و یه وبلاگ خصوصی که اینجاست.اون وبلاگ عمومی رو خیلی ها دارن برای همین خیلی کم اپ میکنم و خیلی کم سر میزنم ولی زر و زر اینجا مینویسم.برای اینکه دلم برای نوشتن پر میزنه و هر جایی نمیشه هر حرفی و زد پس من میام اینجا و دل نوشته هام و مینویسم.

سال ها بود تواشی گوش نداده بودم و الان تلوزیون داره تواشی پخش میکنه.یادم میاد یه روزی قاری اول مدرسه بودم و عاشق تواشی و رفته رفته فوتبال جاش و گرفت و کم کم که قد کشیدم و کتاب ها درست و درمون خوندم فهمیدم عربی فقط میتونه یه زبون باشه مثل تموم زبون های دنیا و هیچ ارجعیتی نداره ...

مشکل جوامعی مثل ما اینه که به جای اینکه کتاب های متنوع بخونیم ویاد بگیریم یک کتاب رو سال ها توی خونه نگه میداریم و حتی سالی یک بار هم تورق نمیکنیم که اگر اینکار رو هم انجام بدیم اینطور رفتار نمیکنیم.

برای این که بفهمیم چقدر به خودمون ظلم میکنیم کافیه تاریخ بخونید کافیه فلسفه بخونید از کتاب های کوچیک شروع بکنید داستان ها رو گزینشی بخونید رمان های فاخر بخونید ...

گویا گرفتاری های امروز داره شروع میشه ...برم ببینم امروز قراره چی پیش بیاد...

مواظب خوبی هاتون باشین

سفر ها مست و پاتیل

پایه ثابت سفر های جمع و جور ما مست کردن و رقصیدن و عاشقی کردنه.این ترکیب جدید که از یکی از بچه ها یاد گرفتم و خیلی دوست دارم.

تیکه کلامش برای مستی و لذت بردن اینه بریم عاشقی کنیم.

یکم که بهش فکر کردم دیدم چه ترکیب جالبی.عاشقی کردن...عاشق مثل ادم های مسته انگار از همه چیز لذت میبره از دوری از نزدیکی از خنده از اخم و از دلهره...

عاشقی کردن یه مدل خاصیه...باید تجربه ش کنید...

ما رفتیم سفری دو روزه.کنار دریا.کلی عاشقی کردیم.شبانه به دریای مواج زدیم.و حتی روز هم رفتیم.خسته برگشتیم و منتظریم شنبه میلش به چه باشد.


مشاجره های تابستانی

از دیر بازی ما چاک و دهن نداشتیم.البته تمام سعیمون رو میکردیم که از مشاجره نکنیم.

مشکل از جایی شروع شد که سعی میکنی با ادب فتار کنی و کظم غیظ کنی یه عده فکر میکنن در دایره لغات ما کلمات خیلی محدود هستند پس سعی میکنن میزان سعه صدر ما رو بسنجن در این زمان استانه تحمل بعضی ها زیاد نیست مثل من و مدلی باهاشون رفتار میکنم که شایسته شون هست...امروز چند تا از این شایسته سالاری ها رو نشون بعضی ها دادم که بفهمن دیر اومدن نخوان زود برن...

دارم میرم یه کنکاش دو سه روزه و مراقبه و تنهایی و کوفت و مرگ...بدون اینترنت بدون فکر و خیال البته اولی رو قطعا  اما دومی و امکان نداره.

باور کنید شما تا زمانی که از سیگار یا مشروب  لذت نبردید نمی تونید بفهمید که ترک اینها و یا حتی بهشون فکر نکردن یا کنار گذاشتنشون چقدر میتونه غیر ممکن باشه.این در مورد بعضی ادم ها هم صدق میکنه کافیه که حتی یک بار با یکی بهت خوش گذشته باشه کافی یک بار طعم بودن در کنارش رو تجربه کرده باشید امکان نداره بتونید اون شخص رو فراموش کنید.حالا فکر کنید که یک این یک بار چندین بار باشد بار ها باشد مدام باشد تا اخرین روز عمر فراموش نخواهید کرد.و حتی هر بار بعد از فکر کردن به انها اولش از خوشی کیفور میشوید و بعد شاید غصه بخورید البته. اما کیف کردن هرگز از این بخش از زندگی تان از بین نمی رود.پس میان خاطره ها انها که کیف کردنشان زیاد است نگه دارید و با فکر کردن به انها مدام کیف کنید ... من گاهی سرم خلوت بشه خاطره بازی میکنم با اون ها و لذتش و میبرم . میخوام برم چند روزی برای خودم و با خاطره هام کیفور بشم ...

سر صبح بی حالی

خونه ی برادر کوچک تر رو باید تا اخر این هفته تحویل بدم.هنوز هیچکدوم از اساس ها فروش نرفته .این چند روز به هر دری زدم اما نشد.

الان هم هم زمان که دارم دری وری مینویسم با مامان بحث سر این داریم که خونه رو تو موعدش تحویل بدیم یا زودتر یا دیرتر.

یه شرس چیز ها فقط بیشتر من و عصبی میکنه مثل اینکه برادر کوچکتر مبلغی رو از کسی گرفته و در حدود 12 میلیون و در عرض دوماه نابودش کرده.

مخم داره سوت میکشه.

توان نوشتن ندارم اونم اول صبحی.


این نیز بگذرد ...(یک جمله ی همیشه تکراری)

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...

                                               دائم برای تو....

این شعر بعد از خوندن چند تا کامنت یک دفعه به ذهنم اومد.این چند وقت بسیار بسیار گرفتار بود.یه ایراد بزرگ من این ه که نمی تونم رمز اکانت هام رو به خاطر بیارم به خاطر همین همیشه تو یاد اوری کامپیوترم گزینه ای رو میزنم که خودش اتوماتیک صفحه رو بیاره بالا.این دردسر وقتی بزرگ میشه که میخوام از یه جای دیگه برم تو صفحم و بعد خوب اول اینکه رمز رو نمیدونم.دوم اینکه نمی دونم ایمیلی که باهاش صفحه رو ساختم چی بوده و این دور تسلسل ادامه پیدا میکنه تا اینکه بی خیال میشم.چند روز گذشته بار ها تلاش کردم که بیام و بنویسم اما خوب دوری از خونه و نبودن کامپیوتر دم دست مزیذ بر علت شد.

خشته شدم از بس گفتم گرفتارم  ولی گرفتارم.پروژه سمنان تموم شد اما هنوز خرابی درب ماشین ناشی از تصادف سر جاشه.

حتی حوصله نوشتن از گرفتاری هام رو هم ندارم.

میدونی وقتی یه چیزایی رو نمی دونی سعی کن قضاوت نکنی.

منم همین کارو میکنم

اینکه به هر دلیلی نمی تونی ماشین بنز اخرین مدل و سوار بشی دلیل نمیشه ماشین بنز اخرین مدل و دوست نداشته باشی.دلیل نمیشه نخوای که داشته باشی.حتی وقتی با خودت فکر میکنی که امکان نداره من بتونم چنین ماشینی بخرم اما بازم توی خیالت با خودت میگی اگر میشد چی میشد.اگر نمی تونی بخریش دلیل نمیشه وقتی تو خیابون ببینیش دلت براق ضعف نکنه...

حالا فکر کن در مورد ادمی اینطور باشه...

تا حالا چیزی از اثر پروانه ای شنیدی؟

فردا یک دنیا کار دارم.

و این تابستون داره تمام تلاشش رو میکنه که رکورد گند ترین تابستون سال رو برام رقم بزنه...

....