داستان اخر رو در اخرین لحضان به جشنواره ارسال کردم.
این روزها خیلی هوش وهواس درست و حسابی ندارم.اتفاقاتی رقم خورده که حتی بیانش هم کمی مرا دکار لکنت میکند.
دارم توی ذهنم برنامه هام و تغییر میدم.توی ده روز گذشته چندین نفر در مورد صدام و اینکه چرا دنبالش نمیرم بهم گفتن و خوب بعید نیست که کلاس های دوبله رو پیگیی کنم البتعه احتمالا کلاس های نویسندگی رمان یا فیلم نامه همد یک موسسه درست و درمان پیگیری کنم.نه اینکه از رفتن منصرف شده باشم ولی واقعا فعلا نه توان مالیش رو دارم نه تمرکزی برای زبان خوندن و اینها.با این فشار کاری و روحی روانی که رومه واقعا نمی دونم چه کنم.
چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟
دلم میخو است از ملال خارج بشم و حالا که خارج شدم به دلواپسی و سر در گمی دچار شدم.کلا دنیا قرار نیست سهمی از ارامش به ما بده گویا...