رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

ممنون اقای جمالزاده

خبر کوتاه بود و عجیب:

"فرهیخته گرامی سلام،داستان شما با موفقیت به بخش مسابقه نخستین جایزه ملی جمالزاده راه یافت..."

اصلا فکرش را نمیکردم که بین 1000 نفر جزو 70 نفر اول باشم یعنی نه اینکه کار ضعیف بود بیشتر خیلی امیدوار به شرکت نبود و حوصله اش را هم نداشتم .

خیلی وقت پیش حتی برای جایزه ها و بردنش برنامه میریختم ولی حالا اصلا برایم مهم نیست .بین دوراهی نویسنده بودن و هیچ چیز نبودن مانده ام.وقتی هر چیزی هستی جز نویسنده یعنی هیچ چیز نیستی این و هر روز صد بار به خودم میگم.

چند سال پیش برای یک اقای دکور مغازه زدم ...در خلال حرف زدن ها و گپ ها خیلی جدی بهم گفت پسر جان تو مال این کار نیستی برو دنبال نویسندگی .از ان روز به بعد هر روز صبح که بیدار میشوم بی اغراق صدایش را میشنوم که من مال هیچکاری جز نوشتن نیستم.ولی فعلا همین است که هست.

این اقای جمالزاده نویسنده عجیبی است شاید بشود گفت پدر داستان نویسی ایران است.همیشه به اینکه او تقریبا اولین بوده حسودی ام میشد.من قطعا نمیتوانم اولین باشم ولی همیشه با خودم فکر میکنم میتوانم بهترین باشم.بهتر از ادم هایی که داستان هایشان را میخوانم؟

این ترس از نویسنده ی معمولی بودن ادم را ازار میدهد.

حال بد این روزها همچنان ادامه دارد.ترس دلهره و تشویش مثل سایه دنبالم می اید و مدام پوز خند میزند.

چرا تموم نمیشه این روزای لعنتی؟

هر که دلارام دید از دلش ارام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این راه رفت

این شعر و امروز رادیو اوا دوباره شنیدم.این اخرین پیام از یک دوستی قدیمی بود که گاهی بهش فکر میکنم.انگار بعد از یک دلارامی دیگر دلت ارام نمیگیرد حتی اگر وصلی هم باشد ارامی نیست.و چقدر این حس لعنتی زجر اور است

نظرات 1 + ارسال نظر
مارال پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 14:37 http://mypersonalnotes.blogsky.com/

امیدوارم توی مرحله بعد هم موفق بشی

سپاس گذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد