رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

جمعه هایی که به حساب نمی آیند

دیشب با مستی وصف نشدنی از مهمانی به خانه برگشتیم و سرازیر شدیم در رخت خواب.صبح زود بیدار شدم که به کاری برسم و توی دلم داشتم شادمانی میکردم که حالم بد نشده و کمی هم غر میزدم که این صبح جمعه چقدر مسخره است که باید سر کار بروم و کمی هم استرس کاری داشتم که میشود کار را تا اخر هفته تحویل داد یا نه که حالت تهوع سراغم امد و مجبورم کرد سرازیر شوم در دست شویی و گلاب به رویتان کلیات محتوای معده  را کف دست شویی پهن کردم و این داستان تا ظهر ادامه داشت.

ناچار رفتم و خوابیدم و کارها کلا روی هم تلنبار شد.

فردا یک مارتن دیگر دارم که خیلی حیثیتی است و باید کار را به موقع تحویل بدهم.دست تنها و یک کار سنگین که توی این اوضاع و نزدیک عید همه رفقا دستشان بند است و روی هیچکدام نمی شود حساب باز کرد.و مثل همیشه ته افکارم یک به تخمم خاصی در مخم وول میخورد که باعث میشود اینقدر راحت باشم.طرح تتو ماهی روی ساعد در حال بررسی ست و قبل از سال جدید میاید و جا خوش میکند روی دست راستم . والبته یک جمله که دادم برایم طرح گرفیکی اش را بزنند که معنی اش میشود "صلیبت را به دوش بکش".

این یکی را روی ساعد دست چپم میزنم و زیرش هم یک علامت شاه پیک.کلا میخوام مشق بنویسم رو دستم مثل دوران مدرسه که تقلب مینوشتم روی دست و بالم.

یکم احساس کسلی و بی حالی دارم که احتمالا از خماری مستی دیشب است.خواب دارد چشم هایم را مور مور میکند ولی مرض نخوابیدن ول کنم نیست.

مثل تمام هفته ها این جمعه هم به بی خودی ترین شکل ممکن سپری شد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد