دوشنبه شب که میشه من حالم به شکل عجیبی خوبه.یه سرخوشی احمقانه ی جامونده از یه خاطره ی نمی دونم کی.
با اونکه اوضاع مارتن کاری هنوز نرمال نشده و فشار کاری زیادی دارم این روزا ولی میشینم و برنامه هفت و میبینم وحسرت دیدن فیلم در ایام جشنواره رفت برای سالی که نمیدونم کی.اگر امسال برم که معلوم نیست کی بر گردم و زنده باشم و هرچی باز بی نصیب شدم از دیدن فیلم ها در جشنواره .
الان هم نود داره و خستگی در من رو هزار و خورده ایه و خواب داره یه تجاوزی ریزی میکنه به پلکهام.میرم تا اگر بتونم خودم و متقاعد کنم امشب هفت نبینم بلکه بتونم بخوابم.