رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

چیزی که هنوز هم هست مثل ذوق نوشتن

خلاصه فهرست نفرات نهایی جایزه جمالزاده منتشر شده ...

دل تو دلم نبود که اسمم هست یا نه مثل سال 84 که برای اولین بار در یک جشنواره شرکت میکردم...هر بار که برای یک جایزه پس از وسواس زیاد شرکت میکنم و خوب خیلی وقت ها هم  بدلیل همین وسواس بی خیال میشوم ...

صفحه باز شد دلم مثل سیر و سرکه میجوشید ناگهان ضربان قلبم زیاد شد وقتی فکر میکنی از بین حدود هزار اثر داستانی قرار است بین نفرات نهایی باشی اسرتس و نگرانی و ذوق را با هم میگیری...و من سرشار از ذوق بودم و البته ناراحت بودم که نکند من جزوشان نباشم...

از بالا شروع کردم به خواندن اسامی و هی نگران که چرا اسمم نیست و نفر اخر درست مثل همیشه نفر اخر اسم من بود انقدر ذوق داشتم که تنها کاری که توانستم بکنم این بود که اسکرین شات بگیرم و استوری کنم و چقدر بد که هیچ کلمه ای نمیتوانست ذوقم را وصف کند.

نفرات نهایی روز اختتامیه مشخص میشود اواخر همین ماه و من باز هم استرس جدیدی گرفتم که کدام پله از ان من است یا اصلا شاید فقط جزو سیاه لشکرها باشم.

سال 84 وقتی روی سن رفتم قلبم از توی دهنم ضربه میزد پشت تریبون فقط از هیت انتخاب تشکر کردم و با قدم های لرزان پایین امدم لبخند ها را که میدیدم هیچ ری اکشنی نمی توانستم داشته باشم جز لبخند.توی نشست نقد قبل از جشنواره یکی از داورها که الان دقیقا اسمش در خاطرم نیست گفت یک سبک جدید در نسل نوین داستان نویسی پدید امده که به خوبی در یک اثر موضوعی گنجانده شده .وقتی یک عالمه تحلیل میکرد دوست داشتم بدانم کدام نویسنده است و داستانش چیست و وقتی اخر سر اسمم را گفت و بچه هایی که مرا میشناختند و برگشتند و من را نگاه کردند شوکه شدم.با خودم فکر میکردم مگر میشود پشت یک داستان که برای من یه روایت ساده از یک معجزه و خیالی در ذهن من بیشتر نبود اینقدر تحلیل های روانشناختی داشته باشد.

از ان سال تقریبا در هر جشنواره ای که شرکت کردم روی سن رفتم.چند تایی هم بود که خیلی دوست داشتم دیده شوم ولی خودم میدانستم که داتانی که فرستادم در حد اندازه های من نبود ولی خوب وقتی کلا در سال سه یا چهار داستان محکم مینویسی گاهی وقتا هیچ چیز برای ارائه نداری و این میشود که مجبور میشوی چیزی را بفرستی که خودت را قانع کنی که این یکی را هم شرکت کردم.

پارسال که اساس کشی میکردم همه لوح ها و تقدیر نامه ها را ریختم دور.مثل سال 80 که تمام داستان ها و شعر هایم را یکجا ریختم دور یا سال 87 که با داستان ها و شعر های سال های قبلش کرده بودم.

گاهی باید گذشته را دور بریزی که اینده را محکم تر جلو بروی البته این بیشتر برای من در حد شعار و چند عمل کوچک است .برای منی که انگار همیشه در 2 یا سه یا حتی بیشتر سال قبل سپری میکنم با خاطره ها با حرف ها و با دوستی ها.

خوب به قدر کفایت نوشتم ...حالا تقریبا انگار خالی از هیجان اولیه ام.ایده ی بعدی داستان در حال قوام گرفتن است و اگر بتوانم برای جشنواره بوشهر برسانمش تقریبا سنت شکنی کردم و امسال پر کار تر بودم.

بدترین اتفاق جشنواره ها جاییست که باید به بقیه رقبا بگویی چند سال است که مینویسی و چند اثر و کتاب چاپ شده داری و من اینجا ها یکم خجالت میکشم که چرا این سال ها انقدرها برای ثبت شدن جدی نبودم و حالا دم رفتن چقدر داستان و جشنوارها دلبری میکنند ...

حیف شد کاش زودتر برای قله ی نوشتن جدی بودم ...احتمالا شاید توی ینگه دنیا بتوانم که خوب یکی از هدف های بلندم همین است که هیچ وقت از مسیرش خارج نخواهم شد هرچند سخت و طاقت فرسا و جان کاه باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد