رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

بدترین حال ممکن

نصفه شب با یه خیال با یه تصور از خواب میپری...

در من مردیست که عجیب حال و هوای مردن دارد...

در من مردیست که شک مثل کک به تنبانش افتاده.

در من مردیست که بی قرار هیچکس دیگر نیست

در من مردیست که فقط یک عالمه غم دارد و حرف هایی که به هیچ کس نمی تواند بگوید.

در من مردیست که میخواهد دیگر نباشد.

یه وقتایی حال ادم بده دیگه.میدونی چرا حالت بده هاومیدونی باید چیکار کنی یا میکردی یا چیکار نباید میکردی.میدونی ولی حالت بده.دلم میخواد برم یه جا اربده بزنم.زار بزنم.فریاد بزنم.میشه سهم من و از دنیا بدید برم؟؟؟

کاش میدونستم تا چند سال دیگه زنده ام.کاش میدونستم چند سال دیگه باید شبا بی خوابی بکشم.کاش میدونستم حقیقت چیزهایی رو که نمیبینم.کاش میتونستم واقعیت ها رو ببینم.کاش میتونستم همون جوری که حرف ها رو میشنوم باور کنم.

لعنت به من که احمق نیستم.

لعنت به من که اینقدر حالم بده

لعنت به من که نمیمیرم از این همه درد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد