رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

صبح است ساقیا و دلم اب مغز میخواهد

دو روز در هفته به جبر روزگار زود پا میشم و عمومام یکم پای تلوزیون میشینم و یکم به خودم حال میدم و یه صبحانه میزنم و بعد اگر کار نداشته باشم که عموما ندارم میرم میخوابم تا ظهر.همیشه با خودم میگم چرا برنامه های صبح ایران اینقدر نچسب و کسل کننده ست ؟ نمی دونم واقعا ولی این روزها یه جوری ام که وقتی تنهام باید یه  چیزی وز وز کنه .یه حس تنفر از سکوت گرفتم بس که توی مخم سوت و کوره.حوصله نوشتن ندارم حوصله خوندن ندارم حوصله دیدن هم ندارم.یه چند تا کار هم دارم که بازم حوصله ی انجامش و ندارم.برم صبحانه رو بزنم و بخوابم.


چند روز پیشا دلم خواست و رفتم یه اب مغز خوردم ...اینقدر انرژی گرفته بودم که نمی دونستم چطوری باید تخلیه ش کنم اومدم دوش گرفتم و بعد خوابیدم ...

دلم هوس اب مغز کردم لعنت بهش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد