رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم
رادیکال 63

رادیکال 63

نوشتن تنها راه نجاتم بود ، نوشتم

اغاز میان سالی

برای هر کسی یک جایی  پیش می اید که مطمئن میشوددیگر ان ادم سابق نیست برای من امروز اتفاق افتاد...

امروز بر خلاف تمام مراسم های عروسی گذشته که معمولا عادت به لباس های رسمی دارم تیپی اسپرت زدم مطابق گذشته عنان مجلس را بدست گرفتم اما چیزی درونم عوض شده بود شعف گذشته را نداشتم حس شاد بودن کم رنگ شده بود کودک درونم جایی ان گوشه ها کز کرده بود و مدام میگفت بریم خونه لبخند های مصنوعی ام عرق پیشانی شده بودند و یک فایل جدید درونم باز شده بود ...میان سالی..چند روزه دیگر وارد34 سالگی میشوم خیلی برایم فرقی نمیکند خیلی احساس شادمانی ندارم خستگی تمام نشدنی ای در اندامم حس میکنم درد هایی که شب ها با من به رختخواب می ایند و صبح ها قبل از من چشم باز میکنند ...

حتی اغاز این فصل هم از همیشه زودتر رخ داد ...فصلی که پیش تر ها فکر میکردم فصل پختگی و بزرگ شدن باشد بیشتر شبیه یک پیری زودرس به نظر میرسد...

برای من که جوانی معمولی داشتم که،سختی اجتناب ناپذیری همیشه همراهش بوده  گم شده ی عمرم همین جوانی است چیزی که همیشه دنبالش بودم در مستی و در شادی ...

فعلا در گذار از میان سالی دلم سکوت میخواهد ...

همین.

در استانه فصلی تکراری

لب تاپ محترم با ویندوز جدید و دردسر های دوباره به منزل بازگشت و فعلا  این پست اواخر هفته ای رو داشته باشیم تا با یه نوشته قرص و محکم برگردم...

اینم یه بیت از شعر جدیدم:

نفرین از این بدتر،بلاتکلیف بودن؟

یا گوشه ی غمگین یک تصنیف بودن؟

اخر شب یا دقیقا 1.35 دقیقه

ذکر مصیبت نمی گم .کلا تو این فاز نمیخوام برم وقتی حالم خوبه به چیزای خوب فکر میکنم .من یه عادتی دارم که سالهاست باهاش خوشم .

رویا می بافم...

این به ظاهر سادست اما در واقعیت واقعا مصیبته ...مثلا توی رویاهام قرعه کشی فلان برنامه تلویزیونی رو برنده میشم و 100 میلیون گیرم میاد بعد یک سری اتفاقات رو برای خودم رقم میزنم همشون خوب همشون عالی همشون قند وعسل ...راستش هیچوقت اینده های فلاکت بار و نتونستم ببافم تو خیالم ...من تو خیالم مهاجرت کردم به خیلی از کشور ها مثلا استرالیا کانادا ارمنستان (که تازگی ها واقعی شد)حتی تایلند امریکا بیشتر کشور های دنیا رو طی اتفاقات جالب و استثنایی سفر کردم با ادم های مشهوری گپ زدم بیشتر وقت ها خودم ادم مشهوری بودم اکثر وقتی میخوام خودم رو مشهور خیال کنم یا کتابام خوب فروش میرن و یا فیلم نامه نویس مشهوری شدم چند باری هم ترانه سرا و خواننده مربی فوتبال مالک باشگاه و ...

من تو خیالاتم خیلی کار ها میکنم خیلی اتفاقات با نمک برام میافته خیلی جذاب میشن گاهی خیالاتم چند روزی ادامه دارن تا اون سوژه تموم بشه گاهی در همون دفعه اول خیال بافی تموم میشن ...

بدترین حالتش اینه که در مورد خیالات نوشتن انتهاش برام جذابه چون دائم گسترده میشه و انگار ته نداره ولی درمورد پول دارشدن یا مشهور شدن از یه جایی به بعد بی حوصله میشم و دلم نمیخواد ادامه بدم انگار جذابیتش از بین میره ..

اما یه چیزی برام جالبه و اون اینکه اکثر در ابتدای خیالاتم که من ادم معمولی هستم هنوز و ذره ذره رشد میکنم یه سری چیز ها رو خیال میکنم که اونها رو در زندگی واقعی توی این سالها بدستشون اوردم انگار ذهنم داره دقیقا همین مسیر رو در واقعیت میره (امیدوارم زودتر بره چون خیلی وقت ندارم).

حتی به مرور که با تجربه شدم و خیالاتم رنگ باور پذیر به خودشون گرفتن دیگه خیال نمیکنم که یه ساعت دارم که میتونم زمان رو متوقف کنم برم خونه جواب سوالات رو ببینم و برگردم سر جلسه و امتحان 20 بشم(دوران کودکی از این خیال بافی ها داشتم) حتی خیال بافی هام هم مسیر منطقی و در پیش میگیرن. مثلا اینکه فلان مغازه که دارم بی افته توی طرح و فلان قیمت به فروش برسه و با پولش برم فلان کشورم و فلان کاسبیم بگیره و ...

سعی میکنم یک داستان تخیلی نوجوانانه برای خودم ببافم ولی هیچوقت سعی نکردم که بنویسمشون چون لذتش رو از بین میبرم انگار اصلا وقتی میخوام بنویسم منطقی تر میشم و نمیتونم ادامه بدم انگار مسخره میان به نظرم.

فکر میکنم این خیال بافی ها برای کودک درونمه موجودی که نمیخواد کسی ببینتش ازش سر در بیاره و میخواد همون جا توی درونم باشه.

بعضی وقت ها حتی بهم برنامه هم میده مثلا اگر بری باشگاه و20 کیلو کم کنی میتونی تو مسابقات فوتسال شرکت کنی و اگر بتونی خوب بازی کنی میتونی سال بعدش یه تیم بسازی و ببری تو مسابقات استانی همین طوری پیش بری و برای خودت اسم ورسمی دست وپا کنی تا برسی به مربیگری تیم ملی و ...و ...و...اما قدم اول باشگاه رفتن و وزن کم کردنه پس در همین مرحله قضیه کلا منتفی میشه یا کثلا قرعه کشی بانک ه اولین قدم داشتن حساب قرعه کشیه که هیچوقت نداشتم و ندارم.من حتی کد جایزه محصولات که میخرم رو هم دور میندازم برای همین فقط خیال میکنم که قرعه کشی وبردم ...هر سال برنامه میریزم که برای لاتری ثبت نام کنم اما فقط فکرش و میکنم و نه هیچ کار دیگه نتیجه این میشه که چند باری تو خیالم لاتاری بردم ( که گویا دیگه بردنش هم فایده ای نداره)

من حتی اتفاقات روز مره رو هم گاهی خیال بافی میکنم مثلا اگر به فلان مشتری بگم که چک کار و بده و اگر نخواد بده و من مجبور م براش توضیح بدم و اون احتمالا بگه دسته چکم تموم شده و من باید کارش و بهش تحویل ندم تا جکش تسفیه رو نداده و اما و اگر های خیالی و ته ذهنم مطمئنم که چک و میتونم ازش بگیرم و میگیرم ...

حتی مشاجره ها رو هم خیال بافی میکنم جای طرف حرف میزنم و حای خودم جواب میدم تمام انواع جواب های ممکن طرف رو حدس میزنم و جواب های خودم رو هم براش طراحی میکنم همیشه پیروز قضیه میشم و تا حالا هم در بیشتر موارد موفق بودم ...

و اما ...این اواخر خیلی خیال بافی مهاجرت میکنم ابتدا خیلی روی مهاجرت به استرالیا خیال بافی داشتم که کلا از فکر اومدم بیرون به دلایلی که به نظرم اومد منطق خیالم رو تحت تاثیر قرار میده و حس خوبی دیگه نسبت بهش ندارم.این روزا به همه کشور هایی که در موردش گوگل میکنم مهاجرت میکنم و تا ته قصه رو میرم وشاد و خندان یه پایان باز میزارم اخر خیالم و میرم سراغ خیال بعدی...

من یه روزی خیال مهاجرت رو واقعی میکنم چون احساس میکنم دارم راکد میشم وگند میام میخوام برم به هرجاییکه اینجا نباشه به جایی که از سیاستش سر در نیارم از دروغ مردمش چیزی نفهمم از قوانین مزخرفش اسیب نبینم از مردم نامردش ضربه نخورم از زندگی لذت ببرم.

دنیای خیال خیلی جای خوبیه اما بزرگ ترین بدیش اینه که خیاله یه توهم شیرینه که برای واقعی شدن باید سخت تلاش کرد و زیاد شانس اورد .همه ی شاهدین دنیا میدونن که دارم سخت تلاش میکنم و میدونم که دنیا منتظره که یه فرصت بهم بده و میدونه من قدر اون فرصت را خواهم دونست فقط امیدوارم مثل هیث لجر بعد از مرگم بهم هدیه اش نده که به کارم نمیاد

دست هایی که شفا نمی دهند

امروز روز جهانی چپ دست هاست ...

با حساب این روز تعداد روز هایی که باید به خودم تبریک بگم زیاد تر میشن.

روز معمار

روز مهندس

روز نویسندگان

روز جهانی کودک (برای کودک درونم)

حقایقی جالب در مورد چپ دست ها:

1/کلمه left انگلیسی از ریشه lyft آنگلوساکسون، که به معنی ضعیف یا شکسته است. درفرهنگ انگلیسی آکسفورد تعریف چپ دست اینهاست: فلج، ناقص، بی دست و پا، دست و پا چلفتی، بی استعداد، مبهم، مشکوک، زیرسؤال، ، شوم، و نامشروع

2/همانطور که گفتیم چپ دست ها چیزی حدود 10 درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند. اما محققان دریافته اند در جامعه هایی که شیوع بیماری های عصبی و روانی خاص در آنها بالاتر است، درصد چپ دست های جامعه نیز بالاتر بوده است.

مطالعات پیشین دریافته اند که 20 درصد افراد مبتلا به این بیماری ها از جمله افسردگی، اختلال دوقطبی، اسکیزوفرنی و شیدایی، چپ دست بوده اند. اما امروزه مطالعات جدیدتر اظهار می دارند که شیوع این بیماری در چپ دست ها بیشتر از 20 درصد خواهد بود.

3/آزمایش های انجام شده توسط دانشگاه سنت لارنس در نیویورک نشان داد که افراد باضریب هوشی بیش از 140 بیشتر ازافراد چپ دست هستند. مشهورترینشان عبارتند از: آلبرت اینشتین، اسحاق نیوتن، چارلز داروین، و بنجامین فرانکلین.

4/در میان اسکیموها، هر شخص چپ دست یک جادوگر بالقوه است. در مراکش، چپ دست یک s'ga، یعنی یک شیطان یا یک فرد نفرین شده است. در اوستایی دشینه = راست لفظاً به معنی منسوب به شایسته ،سمت شایسته و قابل توجه است و در مقابل هاویشت (هاو-ایشته)= چپ یعنی سمت فروکوبیده شده و پست!

5/حدود 30 میلیون نفر در ایالات متحده آمریکا و 8 میلیون نفر درایران و کلا 700 میلیون نفر درجهان چپ دست هستند.

بقیه اش رو از تو سایت ها پیدا کنید

بیشتر ادم های باحال زندگیم چپ دست بودن /حتی خودم ...

زن ها در عبور از قرن ها و خوبی هایی که نیاز دارن مواظبشون باشین

امسال با اینکه تعداد دختر ها از پسر ها بیشتر بوده ولی گویا باز هم نفرات برتر جز پسر ها بودن/اصلا این جمله چه معنی میده؟شاید در نگاه اول شما را خوشحال کند به عنوان یک پسر و ناراحت کند به عنوان یک دختر /اما ...

نظر من : جامعه ما به شدت به سمت زن ستیز بودن پیش میره در ظاهر طوری نشون میدن که وای حقوق زن ها  فلان و بهمان ولی وقتی یک زن رانندگی بکنه همه با تمسخر بهش نگاه میکنن یا مثلا وقتی یه دختر بگه دارم میرم باشگاه یا مثلا وقتی دختری میگه قصد ادامه تحصیل دارم.

بخشی از جامعه توقع دارن که وزیر زن توی کابینه باشه اما وقتی مسئولیتی میگیره مدام با تمسخر زیر سوال میبرنش و حتی مسئله از اون بغرنج تر اینه که اونها بدون اجازه شوهر حق  خارج شدن از کشور رو هم ندارن و این برای برخی مرد ها شوی قدرت محسوب میشه.

زن در جامعه ایرانی اوضاعش از عربستان بهتر است اما واقعا باید ملاک جامعه ایرانی کجا باشد ؟ملاک مرد ها چطور؟چطور این حجم از نا امیدی در زنان امروز جامعه ما پدید امده ؟چطور به بی حرمتی جامعه به زن ها کسی ککش نمیگزد ؟؟؟

اقایون /شوهران/پدران/برادران /و حتی فرزندان:

این موجودات به شدت نازنین (عموما)دوست داشتنی مکمل ما هستند و این معنی اش این است که اگر نیم دیگرش شما ناقص باشد در واقع شما ناقص محسوب میشویدهیچ دستگاهی و مکانیزمی با 50 درصد توان نمی تواند 100 راندمان داشته باشد.جامعه ما برای پویایی باید زنان را جدی بگیرد.

پ.ن:حتی برای داشتن یه رابطه جنسی پایدار و مطلوب باید بدانید که با ملعبه قرار دادن جنس مخالف عملا مسیر فکری خود را دچار نوسان میکنید

پ.ن2:این عموما در مورد پسر ها صدق میکند و ان هم به دلیل سرخوردگی دختران در خانه و یا روحیه اسیب پذیر دختران به واسطه جامعه و عدم اگاهی پسران در مورد جنس مخالف شکل میگیرد.اموزشی که گاه به پسران می اموزد که باید با زن مثل کالا رفتار کرد

 بخشی از ادامه که ربطی به ان ندارد:

یه جمله دارم و قبل تر ها خیلی استفاده میکردم این بود "مواظب خوبی هات باش"

اوایل که به کار میبردم خیلی ها میخندیدن بهم ولی رفته رفته شکل جدی به خودش گرفت و خیلی ها به خودم این ومیگفتن اعتقادم این بود که ادم اگر مراقب خوبی هاش نباشه به مرور از بین میره به مرور تبدیل به خاطره میشه یادش میره یه روزی خوبی هایی هم داره و کم کم ازخودش ناامید میشه.اگر دلت به حال بچه های پشت چراغ قرمز میسوزه(( نه به خاطر اینکه فکر میکنی ادای فقرا رو در میارن به خاطر اینکه اون ها به هر دلیلی دارن بچگی شون رو از دست میدن بدون اینکه کسی بهشون بگه چیو دارن از دست میدن))به خودت افتخار کن.

اگر وقتی یه اهنگ غمناک میشنوی دلت میگیره و یاد عزیزات می افتی و اشک تو چشمات جمع میشه مواظب این خوبیت باش.

اگر وقتی مادرت بهت توپ و تشر میزنه و بهش لبخند میزنی و بوسش میکنی مواظب این خوبیت باش.

اگر سر مزار پدرت یاد خاطره های خاکستریش می افتی ولبخند میزنی و با خودت میگی ولی دوست دارم هنوزم مواظب این خوبیت باش.

اگر هنوز میتونی به ادم ها اعتماد کنی...

اگر تو ترافیک به مردم لبخند میزنی ...

تو مترو جا تو میدی به یه نفر که از تو خسته تره...

اگر کتاب میخونی...

اگر برای فکرت ارزش قائلی...

اگر معتقدی جامعه از اصلاح خودت شروع میشه...

اگر...

اگر...

اگر...

خوبی های ادم گاهی خیلی کوچیکن ولی هستن باید باشن و باید ازشون مواظبت کرد تا همیشگی بشن

مواظب خوبی هاتون باشین مطمئن باشین ادم های قدر شناس هنوز وجود دارن یکیش خودتون...

همینک سیاسی طور و اندکی اجتماعی گون

در ابتدا بگم که ما جماعت غر زنان به وضع موجود وام دار هیچ دسته و حزب و گروه و ایده اولوژی نیستیم ...اصلا برای همین است که هیچ اتفاق مهمی رخ نمیدهد چون ما جدا جدا غر میزنیم و یکپارچکی برای خلق یک جنبش رو نداریم.و لذا امروز شاید با رئیس جمهور وقت باشیم اما فردا که بد عمل کند نباشیم ولی در کل روشمند عمل میکنیم "نقد"...این تنها ویژگی غر زن هاست...

غر اول : یک شبی یک بابایی توی چشم ملت نگاه کردو گفت با پدیده ای رو برو هستیم که میتونه تو دوربین نگاه کنه و دروغ بگه ...ما بهش خندیدیم و دردمون اومد ولی از لفظش خوشمون اومد اما عمق فاجعه رو درک نکرده بودیم...این پدیده ها هی اضافه شد حالا با مردمی مواجه هستیم که راست راست دروغ میگن بی چشم و رو هستن نمک نشناسن مردمی که بخشی از اونها تو بدنه نظام حاکم هستن از خود ما هستن و بر ما حکومت میکنن و روز به روز بر طبل ناهنجاری در کشور میکوبن ...

بحث چند روز پیشم با یکی از دوستام این بود که یا بایداز کل به جزء برسیم یا از جز به کل، مسیر دیگه ای نیست ...وقتی قطعا از اسلام حکومتی و فرمایشی به نتیجه مطلوب نمیرسیم باید از فهم اجتماعی تک تک افراد یک جامعه به ارمان مطلوب برسیم حالا این یعنی چی ...این یعنی اقا هر کسی اول خودش و اصلاح کنه به جای غر زدن به جای نهیب زدن که وا مصیبتا که مردم چنین هستند وچنان . راه حل اصلاح فقط با سواد شدنه نه اینکه مهندس یا دکتر بشن ،کافیه روزی سی دقیقه مطالعه کنن در هر ضمینه ای البته و صد البته من رمان وداستان کوتاه و زندگی نامه رو بیشتر توصیه میکنم اما حتی اگر اشپزی در 5 دقیقه رو هم میخونید خوبه به شرطی که برسی به خوندن "اشو"یا "صد سال تنهایی"یا "کوری"وگر نه تو به درد همون اشپزخونه کوفتی میخوری نه جنبش اجتماعی...

غر دوم:از یه جایی به بعد تو زندگی دریافتم که ادم ها رو نمیتونی به زور اهلی کنی و مجبورشون کنی دوستت داشت باشن اونها تصویر های ذهنیت و دوست دارن اونها بهترین حالتت رو دوست دارن اگر نقدش کنی یا به جونشون غر بزنی میرن چون از وجدان جلوی اینه فرار میکنن ...خیلی ها قبول میکنن و برای دوستاشون لبخند های بی پایان مصنوعی میزنن و خیلی ها هم مثل جناب بنده نهایتا سه بار فرصت میدم که طرف وجدانش بیدار بشه بعد بی خیالش میشم و میرم حالا این مطلب تکراری و گفتم برای چی ؟در سفر اخیر ،ما 4 تا دوست پیدا کردیم مزییت اول این بود که فهمیدم توی کشورم  چقدر ادم داغون تر از من هست (فکری)و معایب اول اینکه عموما دوستی با بعضی ها فقط هزینه یک طرفس و کاش این هزینه ها فقط مالی باشه ...مزیتت دوم فهمیدم من با شرایط از پیش ندانسته خوب کنار میام معایب دوم هر کسی ممکن چقدر سو استفاده بکنه...کلا زندگی با ادم ها سخته ادم های این عصر فقط یک کوه انتظارن که وقتی بهت میرسن فقط میگن بکن بکن بکن  تا به طلای رفاقت برسی .فارق از این که اخر سر یه غار تنهایی برات میمونه که حتی نور هم بهش نفوذ نمیکنه

نتیجه اخلاقی اینکه باادم های این عصر باید یه طور جدیدی بودکه هنوز کشف نشده ...

غر سوم: اقا اصلا شاید ایراد اصلی خود منم.از هر طرف که این مسیر و میرم میرسم به خودم ...باید کمی اسگول تر میبودم باید کمی احمق تر میبودم .نه اصلا چرا کمی ،بسیار بسیار بسیار لازم بود ...تر میبودم ...این منی که دائم داره تحلیل میکنه یک ریال نمی ارزه ...دائم در حال جنگ با وجدانشه ...شب تا صبح خواب اشفته میبینه روزها مدام در حال کلمه ساختنه و بیشتر روز ها برای ارزو هایی میجنگه که شاید به عمرش قد نده ///عمر /عمر /عمر عجب واژه مزخرفی ...قطعیت مرگ هم باعث نمیشه ما ادم بشیم برعکس هرچی به روز هایی رفته بیشتری دست پیدا میکنیم غیر منطقی تر و نادان تر میشیم از خود منطقیمون فاصله میگیریم و یک تصویر قشنگ ده دقیقه ای میسازیم از خودمون فقط ادم های مثل خودمون دوسمون خواهند داشت چون عاشق این میشن که نسلشون هنوز منقرض نشده ..

اقا عمر...نگم برات...توی سفر یه اتفاق با نمک افتاد ...روز دوم سفر شیرجه زدن در استخر با حال مستی یک طرف و شکافتن سر طرف دیگر ...از اقدامات تیم همراه برای احیا بنده که بگذریم(دو تا دکتر همراهمون بودن و صاحب خانه دکتری ارمنی بود) شب سختی بود سر درد و گردن درد و افسوس که روز های باقیمانده را با این درد چگونه سر کنم .بعد با خودم درنگ کردم و گفتم اگر امشب شب اخر زندگی من باشه چی بعد با خودم گفتم چقدر جذاب و دلنشینه ...بالاخره که باید تموم بشه پس الان که تو اوج هستم بهترین موقعیته سرشار از لذت موفقیتم از زیر صفر به جاهایی رسیدم که هیچ کس انتظار نداشت بدون هیچ کمکی بدون هیچ منتی اقای خودم سرور خودم نوکر خودم غلام ادبم .با لذت مرگ خوابیدم فردا سرشار از انرژی بودم انقدر این ذوق زدگی معجزه کرد که در طول سفر هیچ کس حس نکرد که من از نیمه راه زندگی برگشتم و اینکه هنوز میتونم مثل بچگی هام دیوونه بازی در بیارم من و بی نهایت ذوق زده میکنه کودک درون من هنوز زنده و سالم و سرحاله و اینکه مطمئنم من قشنگ ترین با نمک ترین پیر مرد تمما دوران ها خواهم بود اگر عمر مجال پیری بده...(کمی خودشیفتگی)

سیاسی طور هفته:

پیرو حرف های قبلی و دیدن چند کلیپ و خوندن چند تا متن با خودم فکر کردم و به شعر پروین اعتصامی رسیدم "ما را به رخت و چوب شبانی فریفته/این گرگ سال هاست که با گله اشناست/ پس تصمیم گرفتم هر طور شده این مرز پرگهر را در بنوردم و بروم به هر ان کجا که باشد به جز این سرا سرایم حتی اگر با خفت پناهندگی یا هر کوفت دیگری به هر روشی شده بروم و باقی عمرم رو بزارم برای تجربه های متفاوت دیگه "ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش/بیرون کشید باید از ورطه رخت خویش///

پس از دیروز تحقیقات میدانی برای پناهندگی در هر گورستانی را شروع کردم با علم به اینکه شاید به هر جایی بروم اسمانش همین رنگ باشد اما زمینش فرق میکند

چون نمیتونین برام نظر بزارین وبگین کجا ها میشه چطور رفت فقط برام انرژی بفرستین که خلاص بشم از دست این گرداب وطن

باقی بقایتان جانم فدایتان

#وطن

#پروین_اعتصامی

#آزمون

#مطالعه

#رمان

#تاریخ

#داستان

#شعر

همینک سیاسی طور

در این چند وقت که ما نبودیم اتفاقات اساسی رخ داداز لایحه توزیع رایگان تریاک رقیق شده و متادون بگیر تا مسمومیت عده ی زیادی به دلیل مصرف مشروبات الکلی تقلبی مرگ یک کودک 8 ماهه تا رایزنی وزیر برای رای نیاوردن یک طرح دولتی...

هنوز در ذهن من یک معادله بزرگ در جال بزرگ شدن است اینکه چرا بعداز گذشت 4 دهه هنوز ثبات در این کشور ایجاد نشده هرج و مرج بیداد میکند حکومتی ها از قدرت طلبی ارضا نشده اند و مدام در حال ثروت اندوزی هستند منابع در حال نابودیست و فرهنگ سازی های فرمایشی جواب نمیدهد فقر و تجاوز وفحشا رو به افزایش است...

اصلا منطقی به نظر نمیرسد یعنی فکر میکنم اگر حکومت این کشور را به حال خودش رها کند اوضاع قطعا بهتر خواهد شد پس یا نظام حکومتی در جال فروپاشی کشور است یا واقعا توانایی اداره کشور را ندارد که در هر دو صورت باید منتظر فجایعی بس عظیم تر باشیم حالا شاید یک نفر این وسط بگوید خوب که چه ،همه میدانیم چه خبر است اگر تو بهتر میزنی بستان بزن ...دقیقا مشکل همین جاست که حکومت حاظر نیست این ساز را بدهد کسی دیگر تا بهتر بزند این ساز ناکوک را ..این همه فعال مدنی  این همه روشنفکر سیاسی و اقتصادی که نظرات همسو با حکومت ندارند و راهکار های عملی ارائه میدهند از صبح تا شب هم در حال مطالعه مدام هستند که خودشان را به روز کنند تا در سیر تحولات منطقه ای و دنیا بتوانند راهکار های منطقی ارائه بدهند اما کو گوش شنوا ...

پایان قسمت اول ...

#لایحه

#وزیر

#حکومت

#کشور

#فاجعه


سفر هزینه نیست ...

برگشتیم...

تقریبا سالم و تحقیقن خوشحال.تمام مدت یک هفته ای که گذشت دقیقا یک ماراتن را پشت سر گذاشتم شاید به جرات بهترین روزهایی که دلم نمیخواست تمام شود.برای دیگران چه اهمیت دارد برای شما ها که متن را میخوانید.

اولا هیچ اتفاقی نمی افتد وقتی پایتان را از مرز پرگهر خارج میکنید یعنی من اینطوری نبودم.8 ساعت مسیر تا ایروان هیچ بود وقتی حس میکردم قرار است کلی خوش بگذرد.دوستان جدید بسیار خوش سفر و خندان بودند و به رفقای خوبم اضافه شدند که امیدوارم گذر زمان پشیمانم نکند امید وارم مثل خیلی ها و ادا و ریا کاری نباشد امیدوارم بشود رویشان حساب کرد در حد حرف نباشند.دوست داشتنی بودند بسیار.

گفتن جزییات سفر اصلا بحث الانم نیست که در جای خودش شاید نوشتم اما...

ارمنستان روزهای عادی بسیار دلنشین است مردمانی خونگرم و اماده ی توریست پذیری کشوری نسبتا ارزان با تنوع غذایی در خور توجه .مدام با خودت میگویی اگر ایران اینطور بود یا انطور بود چگونه پای میگذاشتیم در جایی بسیار دورتر از خانه و کاشانه برای اندکی ازادی و حس بی خیالی .؟کشوری که در اکثر مواقع و جا ها چیزی خاصی نیست معمولی هستند اما قانون مدارند خیلی جذاب نیستند اما دلنشینند ...چیزی که اعتماد به نفس ادم را زیاد میکند این است که انها انقدر ها از ما جلوتر نیستند فقط برای باشعور بودن بستری فراهم دارند و من را به شخصه میترساند از جاهای دیگر دنیا مثلا کشور های اروپایی یا امریکا...اگر اینها که بغل گوش ما هستند و اینطور روابط مدارند و قانونمندند.

ولی میفهمم چرا یک ایرانی هر جای دنیا که باشد ایرانی بودنش مشخص میشودهر چقدر که دور از وطن باشد ایرانی بودنش در اولین برخورد معلوم میشود مگر اینکه حتی یک روز را هم در ایران زندگی نکرده باشد وقتی در این بستر زندگی زندگی کنی فرق خواهی کرد این توضیح دادنی نیست این دیدنی است گفتنی نیست واقعا ...

حسرت حسرت حسرت تنها حسی است که شما در سفر به خارج از مرز ها تجربه میکنید ...

و خیلی زجر اور است که مردم ان کشور از شرایطی که در کشور خود دارید با تمسخر یاد میکنند و شما فقط لبخند میزنید در واقع لطیفه ای شدیم برای دنیا همه از افتضاحات کشورم خبر دارند این زجر اور ترین چیز دنیاست ...

حسی خوبی دارم ...خسته ام و حتما باید برای ماراتن روزهای اینده تلاش انرژی داشته باشم پس میروم که بخوابم ...

#ارمنستان

#سفر

#زندگی

لطف نظام حاکم به سرعت رشد اصلاحات

امروز با یک خبر به نظر من خوشحال کننده اغاز شد."فرهاد رهبر " رئیس دانشگاه ازاد شد...

این خبر شاید برای مردم عادی خیلی هم خاص نباشد اما برای  من معانی خاصی دارد.و باز هم به شیوه ی من کمی به عقب برگردیم ...نقش جنبش های دانشجویی در قبل از انقلاب و حین انقلاب و حتی بعد از انقلاب ...

امروز حین گفتگو با دوستی پنجاه وچند ساله به این نتیجه رسیدیم که انقلاب ایران در بهترین زمان ممکن در نوع خودش اتفاق افتاد چه بسا اگر ده سال دیرتر یا ده سال زود تر شکل میگرفت شاید در نطفه خفه میشد درست زمانی شکل گرفت که بخشی اعزمی از جامعه را جوانانی تشکیل میداند که ارمان گرا بودند و هر یک به دنبال اینده فراباور تلاش میکردند و ریشه ان در قشر متفکر از دانشگاه می امد و در عوام از حوزه که البته واضح و مبرهن است که قشر حوزه بصورت غیر ارادی اولین پایگاهی را که برای تسلطش تلاش کرد صدا و سیما بود تا با ان بر موج تفکر عوام سوار شود (صدا و سیما برای حوزه نقش منبری بزرگ را داشت که برای ابراز عقاید و تغییر مسیر انقلاب به نفع خود بسار حائز اهمیت بود)البته این تفکر در دنیا ان روز ها که رسانه های مجازی و همه گیر وجود نداشت بسیار کارساز افتاد وانقلاب سندش به نام مذهبیون خورد و گلوله اش را روشنفکران خوردند و مصائب مسیحش را عاقلان کشیدند ...

به هرحال و با هر شیوه و شکلی جهوری اسلامی پرچم برافراشت و اعلام قدرت کرد و تا امروز با هر ترفند خارجی و داخلی هنوز سر پاست که صد البته مردم این این کشور را مجاب کرد که تغییر لذوم ایجاد انقلاب نمیطلبد و کشور های توسعه یافته تغییر را در اصلاحات پیدا کرده اند.

قشر دانشجوی امروز بی سواد است ...بی مسئولیت است ...کم توجه است ...کتاب نمیخواند...مطالعه بصری اش پایین است با دنیا تعامل ندارد (البته ما به تمام دانشجو ها تعمیم اش نمیدهیم و قاطبه را میگوییم)و شاید مهترین دلیلش نبودن فضای کافی برای ابراز است به لطف انتخاب ادمی چون اقای "فرهاد رخبر"که گویا یا رهبری هم میانه خوبی دارد خفقان بیش از پیش میشود دانشجو تلنگر میخورد و تحت فشار الماس وجودیش را نشان میدهد رشد میکند و به مطالبه های جدی فکر میکنداتفاقی که درست در زمان حکومت قبلی رخ داد حکومت ابتدا به سمت خفقان رفت فشار این قشر که زیاد شد فضای باز سیاسی را جایگزین کرد که مطالبات حد اقلی را برآورده کند در این میان مذهبی ها از تفکر عامیانه مذهبی که خیلی درگیر جزیییات مذهبی نبودند و اصل دین را باور داشتند استفاده کرد و مانند صدر اسلام مدینه فاضله ای را رسم کرد که در سایه عدل دینی رشد حداکثری اقتصاد اسلامی را هم در پی دارد اینگونه بوذ که حرکت های گنگ و بی هدف مذهبی در سایه رهبری به ظاهر دموکراتیک به ثمر نشست در این باب توضیحات فراوان است و بسیار گفته شده و بسیار شنیدیم وخواندیم ...

اما مبحث فعلی روی کار امدن تفکری دگم و با ظاهر مذهبی تند رو در دانشگاه ها سبب رشد فکری خواهد شد ضمن اینکه امروز دیگر صدا و سیما تنها منبر وعظ و رهنمون نیست و شبکه های اجتماعی فعال تری ظهور کرده اند که تاثیر گذاری شان را در انتخاب گذشته میتوان به وضوح دید این رفتار شناسی به نظرم چند وجه دارد و شاید مهم ترینش این باشد که تفکری که نظام حاکم را تقویت کرد و راهنمایی کرد که به اینجا برسد از این وضعیت نتوانسته انطور که باید سود ببرد لذا بدنبال ان است که با حرکت در زیر پوست جامعه منفعل و در حار انفجار بهره ببرد و در اصلاحات پیش رو ضمن ریشه کن کردم تفکر مذهبی از بطن جامعه روشی جدید برای سود بردن پیدا کند و این فقط در سایه فاصله انداخت بین اقشار جامعه ممکن خواهد بود شکافی که به مرور زمان باز تر خواهد شد و ترک ایجاد شده در بدنه نظام حاکم موجب انفجاری غظیم خواهد شد که نابودی غیر منتظره ای را رقم خواهد زد و قطعا تلفات منطقه ای فراوانی در پی خواهد داشت که در میان وقوع جنگی فیزیکی نیز دور از ذهن نخواهد بود کما اینکه این اتفاق در منطقه در جریان است و نظام حاکم عملا در جنگ فیزیکی با کشور های دیگر منطقه است که عملا جنگ ابر قدرت ها و ازمایش صلاح ها در منطقه ای دور از کشور خودشان روی میدهد و نتیجه برای انها بسیار مطلوب خواهد بود.

پس به نظرم انتخاب اقای رهبر را باید به فال نیک گرفت و منتظر رخ دادن اتفاقی شگرف باشیم ...

مطمئنن تکمیل سه گانه جنبش دانشجویی که از تیر ماه 78 شروع شد در خرداد 88 نقطه عطفش بود با خیزش  دوباره یک شبه انقلاب یا اصلاحات فراگیری را سبب شود.

به امید روزی که بدون خونریزی کشور را در مسیر رشدی بی سابقه قرار دهیم وتفکرات افراطی از هرگونه را ریشه کن کنیم و مردم محور به سمت جامعه ای بدور از جنگ طلبی برویم ...اندک صبر سحر نزدیک است...

#فرهاد رهبر

#دانشجو

#دانشگاه

#حکومت

#اصلاحات

#دمکراسی

#افراط


زندگی زیر رادیکال

خبر کوتاه و تکان دهنده بود."مریم میرزا خانی " در گذشت.

با انکه از دنیای ریاضی بود اما عجیب محبوب شده بود .ریاضی حتی کابوس بچه های فنی هم هست.من از ان دسته بچه های ریاضی فیزیک بودم که خانواده اصرار داشت من مهندس بشوم که حالا بماند که شدم اما واقعا ریاضیاتم خوب نبود البته نا گفته نماند که اصلا اهمیتی به نمره های مدرسه نمی دادم انقدر که مشغول فوتبال بود که به هیچ جایی نرسیدم به چیزی اهمیت نمیدادم ...

حسابان را با نمره 11 پاس کردم ان روز ها امتحان نهایی ارج و قربی داشت و اینطور نبود که خوشحال بروی و خوشحال برگردی حتی شاگرد زرنگ ها استرس داشتند بعد از امتحان.خلاصه جبر و احتمال را افتادم و پدر جان ما را از سفر های تابستانی محروم کردند یک تابستان کامل وقت صرف فهمیدن جبر واحتمال کردم .نزدیک امتحان انقدر از جبر خوشم امده بود که نگو مدام مسئله می نوشتم و باز ذوق حل میکردم که نگو حتی حسابانم را هم تقویت کردم انتگرال را غورت میدادم و در لگاریتم گرفتن یلی شده بودم وبرای بچه ها طوری توضیح میدادم که انگار میرزا خانی هستم برای خودم. امتحان نهایی جبر احتمال و ادبیات تنها امتحاناتی بود که بی دغدغه رفتم و بی دغدغه برگشتم ادبیات را 18 شده بودم و جبر واحتمال را نوزده شدم معلم ریاضی مان باورش نمیشد .وقتی برای پرسیدن نمره به مدرسه رفتم اول مرا برد سر کلاس و دوتا مسئله جبر نوشت که بعدش گفت اینها مسله دانشگاهی بودند به راحتی حل کردم لبخندی زد و گفت تو که اینقدر خوب میتونی نمره بیاری برای چی میزای کارت به شهریور بکشه و رفت بیرون اونجا بود که یه خدا قوت پهلون خاصی تو نگاهم موج میزد ...راستش از اون روز به بعد هیچ وقت دیگه علاقه به ریاضی نداشتم و ادبیات شد همه چیزم بعد یه چیزی تو ذهنم نقش بست که اگر دنبال ریاضی می رفتم دقیقا میشد نقطه مقابلش. برای من همه چیز از ادبیات شروع میشه و حتما برای میرزا خانی همه چیز از ریاضی شروع میشده و من شاید درک کنم این جمله رو ...

در هر دو این ها مکاشفه اصل لذت بردنه شما در ادبیات با خلق یک اثر دائم در حال مکاشفه هستین دیشب وقتی یه مطلب میدیدم از میرزا خانی ناخداگاه اشکم اومد اون حتی وقتی داره از بیو گرافیش میگه ناخداگاه یک مبحث پیچیده ریاضی رو طوری براتون شرح میده که حس میکنید دارید اون مسئله رو حل میکنین.این چی میتونه باشه غیر از عشق به ریاضی ...؟؟؟

مرگ میرزا خانی مثل مرگ شیرین یا تهمینه اساطیری است حماسی است سرشار از عشق است و ما در سال تعداد زیادی مریم میرزا خانی را از دست میدهیم که برای رسیدن به حد اقل های زندگی به غربت پناه می برند نابغه هایی که دست کم گرفته میشوند سرکوب میشوند خانه نشین میشوند فرار میکنند و هیچی به هیچی...

وقتی به مشکلات کشور فکر میکنم و میبینم بعد از 40 سال انقلاب ما هنوز حتی به اول مسیر رشد وتوسعه هم نرسیدیم دلم به حال همه میسوزه ...انقلاب صنعتی چین حتی عمرش به چهل سال هم نمیرسه ولی دنیا رو قبضه کرده.ژاپن در جنگ جهانی دوم به معنای واقعی نابود شد و دوباره ساخته شد کشور های جنوب شرق اسیا تا دو دهه قبل بدوی زندگی میکردند المان بعد از هیتلر تحت سخت ترین فشار ها بود و بسیار مثال هایی که میشود گفت و همه از انها با خبر هستند ....با این حال  ما هنوز نمی دانیم اول با پای چپ به مستراح وارد بشیم یا با پای راست ...واقعا با کدوم بریم بهتره ؟؟؟

#مریم_میرزاخانی

#ریاضی

#ادبیات

#جبرواحتمال

#حسابان

#انقلاب

#انتگرال

#شاهنامه

#رادیکال

پ.ن: هنوز باور نمیکنم ...لطفا یک خبرگزاری این خبر را تکذیب کند

پ.ن:رادیکال جز محبوب ترین مسائل ریاضی برایم بود لذت خورد و خمیر کرد اعداد حال عجیبی به ادم میدهد